جنگ و صلح (War and Peace)، رمانی نوشته ی لئو تولستوی (Leo Tolstoy) است که نخستین بار در سال 1867 وارد بازار نشر شد. این رمان به شکل کلی به ماجرای یورش ناپلئون به روسیه در سال 1812 می پردازد و ماجرای سه تن از شناخته شده ترین شخصیت های دنیای ادبیات را پی می گیرد: پییِر بزوخوف، فرزند نامشروع یک کُنت که در حال نبردی برای به دست آوردن ارث و میراث است و آرزوی رسیدن به آرامش روحی و معنوی را دارد؛ شاهزاده آندرِی بالکونسکی، که خانواده اش را ترک می کند تا در نبرد علیه ناپلئون شرکت داشته باشد؛ و ناتاشا روستوف، دختر زیبا و جوانِ مردی نجیب زاده که هم پییِر و هم آندرِی را شیفته ی خود کرده است. تولستوی در این شاهکار بی بدیل، شخصیت هایی متعدد و مختلف را خلق کرده که هر کدام با مشکلات منحصر به فردِ فرهنگ و پیشینه ی مختص به خودشان مواجه می شوند.
»» درباره کتاب جنگ و صلح
تولستوی در سال ۱۸۶۳شروع به نوشتن رمانی با نام دکابریستها نمود. قهرمان این داستان، یک دکابریست بود که به همراه خانوادهاش به روسیه بازگشتهبود. تولستوی به گفته خودش، بعد از مدتی دریافت که باید به سال ۱۸۲۵، یعنی دوران اشتباهات و بدبیاریهای قهرمان داستانش بازگردد. اما قهرمان داستانش در ١۸۲۵ یک فرد بالغ بود و تولستوی به این نتیجه رسید که برای تبیین شخصیتش باید به عقبتر باز گردد و راجع به دوران افتخار روسیه در ۱۸۱۲ بنویسد. بنابراین برای بار دوم نوشتن را رها کرد و این بار یکسره درباره این دوران نوشت.
این کتاب اولین بار به صورت سریالی در یکی از روزنامههای روسیه به نام پیامآور طی سالهای ۱۸۶۵ و ۱۸۶۷ منتشر شد. اما انتشار کامل آن بهعنوان یک کتاب، در سال ۱۸۶۹ اتفاق افتاد. این نسخه در چهار جلد شامل ۱۵بخش و یک موخره، از بین هفت نگارشی انتخاب شد که همسر تولستوی طی ۴ سال از نوشتههای او استخراج کرده بود. کتاب جنگ و صلح، پس از انتشار به زبانهای مختلفی ترجمه شد و به چاپ رسید.
مهمترین شخصیتهای این حماسهٔ بزرگ عبارتند از: شاهزاده آندرِی بالکونسکی، کنت پیر بزوخوف، شاهزاده ناتاشا روستوا، شاهزاده ماریا بالکونسکایا و شاهزاده نیکولا روستوف.
این رمان بارها مورد اقتباس قرار گرفت و نمایشها، فیلمها و سریالهای متعددی با اقتباس از آن ساختهشد. مشهورترین آنها مجموعه فیلم جنگ و صلح با کارگردانی سرگئی باندارچوک است که موفق به دریافت جوایز معتبری هم شد.
در متن پشت جلد کتاب جنگ و صلح میخوانید:
پییر به هنگام اسارت در انبار، نه از راه تعقل، بلکه از راه عمل و توجه و مطالعه و تجارب زندگی خود، دریافت که انسان برای سعادت خلق شده است، و خوشبختی در وجود او نهفته، و خارج از او نیست. خوشبختی در ارضای نیازهای طبیعی و بشری است؛ و تمام بدبختیها، نه از کمبود ضروریات، بلکه از زیادی آن سرچشمه میگیرد.
پییر در سه هفته اخیر به حقیقتی تازه و تسلابخش دست یافت. او به خوبی دریافت که در جهان هیچ چیز وحشتناکی نیست؛ و دانست که چون در جهان وضعی وجود ندارد که انسان در آن سعادتمند و به تمام معنی آزاد باشد، پس وضعی در جهان موجود نیست که انسان در آن، بدبخت و محروم از آزادی باشد. همچنین، دریافت که رنج اسارت، آزادی و آسایش را نیز حد و مرزهایی است، و این حدود به یکدیگر بسیار نزدیکاند. همچنین، دریافت که رنج و شکنجه کسی که فقط یکی از گلبرگهای بستر گلسرخ او مچاله و جابهجا میشود، از رنج و درد او که اینک روی زمین سرد و مرطوب میخوابد و یک طرف بدنش سرما میخورد و طرف دیگر آن گرم است، کمتر نیست. بله، پییر دریافت که هنگام پوشیدن کفشهای تنگ رقص در روزهای گذشته نیز به اندازه امروز که پابرهنه (کفش پییر از مدتها پیش پاره شده بود) راه میرود و پایش تاول زده، رنج میکشیده است. دریافت هنگامی که در ظاهر به اراده شخصی خویش با همسرش ازدواج کرد، بیش از امروز که شبها در اصطبل محبوس شده، آزادی نداشته است.
»» بخشی از کتاب جنگ و صلح
در ادامه برش کوتاهی از این اثر فاخر و بهیادماندنی از لئو تولستوی را نیز برای شما آوردهایم:
«در محافل اشرافی پترزبورگ همهجا بحث از حملۀ ناپلئون به کشورهای اروپایی، پیوستن روسیه به ارتش اتریش در دفاع از اروپا در مقابل کشورگشاییهای ناپلئون، و نیز جوان درشتهیکلی به نام پییر فرزند نامشروع و عزیزدردانه کنت بزوخف (یکی از مردان مشهور دربار که اینک در بستر مرگ است) میباشد، چون کنت این جوان را وارث ثروتش کرده است. پییر جوان ده سالی در فرانسه درسخوانده و تازه به روسیه آمده و پایش به محافل اشرافی بازشده است. وی سه ماهی میشود که بنا به دستور پدرش از مسکو به پترزبورگ آمده تا شغلی برای خود پیدا کند اما هنوز شغلی برای خود انتخاب نکرده است.
بااینحال همه میدانند که طبق وصیت کنت بزوخف او وارث احتمالی تمام دارایی این کنت بسیار ثروتمند است. به همین جهت همهکسانی که آرزو دارند او دامادشان شود در اطراف او میچرخند و او را دائم به محافل اشرافی دعوت میکنند. پییر آدم ساده و متواضعی است. در محافل اشراف نیز وی باآنکه هنوز از روابط افراد سر درنمیآورد با حرفهای صریح و تندش در بحثهای سیاسی روز شرکت میکند و گاه با این حرفها باعث رنجش دیگران میشود.
مثلاً او از ناپلئون دفاع میکند و معتقد است او آدمبزرگی است، چون بااینکه انقلاب پیروز شده ولی حقوق شهروندانش را حفظ کرده است. برای همین آنا پاولونا بانی محفلی که پییر در آنجا مهمان است همهجا مواظب حرف زدنهای اوست. پرنس آندره دوست پییر نیز تقریباً با او همعقیده است و میگوید کارهای ملی یک امپراتور را باید از مسائل خصوصی او جدا کرد.»
»» درباره لئو تولستوی
لئو تولستوي – که در ترجمههای فارسی با نام لئو تولستوی، لیو تالستوی، لئون تالستوی هم نوشته میشود- با نام كامل لییف نیکولاویچ تالستوی از طلایهداران ادبیات جهان است. بسیاری از مورخان ادبی معتقدند ستونهای ادبیات غرب را تولستوی، «هومر»، «دانته»، «شکسپیر» و «گوته» تشکیل میدهند. تولستوی در سال ۱۸۲۸ میلادی در جنوب مسکو و در خانوادهای اشرافی متولد شد. او پدر و مادرش را در کودکی از دست داد و بعد از آن سرپرستیاش به خویشاوندان سپرده شد. در کودکی معلم خصوصی داشت و آموزشهای اولیه را در خانه دید.
لئو تولستوي در چهارده سالگی به مدرسهی «کازان» رفت و در سال ۱۸۴۴ وارد دانشگاه کازان شد. او ابتدا رشتهی زبانهای شرقی را خواند، سپس به حقوق تغییر رشته داد و در نهایت بدون کسب مدرک، دانشگاه را رها کرد و به ارتش پیوست. تولستوي در سال ۱۸۵۱ اولین داستانش به نام «کودکی» را منتشر کرد. بعد از انتشار اين داستان او كتابهاي «نوجوانی» و «جوانی» را نوشت كه ادامهاي بر كتاب اولش «كودكي» بودند. این مجموعهی سهگانه برداشتی از زندگی لئو تولستوي است. او در این کتابها خود را اينطور معرفي ميكند: «من با تمام وجود آرزو داشتم خوب باشم؛ ولی جوان بودم. هوا و هوسهایی داشتم و در جستوجوی نیکی تنها بودم. کاملا تنها بودم».
تولستوي در ارتش، نویسندگی را به صورت حرفهای دنبال كرد. او در جبهههای جنگ حضور داشت و به همين دليل موضوعات ناب بسياري در اختيارش قرار داشت و در همان دوران «حکایتهای سواستوپل» را نوشت. مجموعهای از سه داستان کوتاه که تولستوی به کمک تجربههای شخصیاش، چهرهی خشن و بیرحم جنگ را در آن روایت کرد. او پس از مدتی ارتش را رها کرد و به اروپا رفت.
تولستوی در اروپا با نويسندگان بزرگي مانند «چارلز دیکنز»، «ایوان تورگنیف» و «آدلف دیستروگ» دیدار کرد و اطلاعاتش را در حوزهی آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان را بالا برد. پس از بازگشت به روسیه با الهام از «ژان ژاک روسو» مدارس ابتدایی را در روستاها تاسیس کرد. کودکان روسی تا اوایل قرن بیستم در سال اول دبستان الفبای تولستوی را آموزش میدیدند.
لئو تولستوي در سال ۱۸۶۲ با زنی جوان به نام «سوفیا» ازدواج کرد و حاصل اين ازدواج سيزده فرزند بود. این ازدواج فراز و فرودهای بسیاری داشت. دورهي اول آن شادکامی و سرخوشی بود و تولستوی شاهکارهای ادبی خود «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را در این دوران نوشت. بعد از انتشار اين دو رمان شهرت تولستوی به خارج از روسیه رسید و نویسندهای جهانی شد. اما در همین دوران کلیسای ارتدوکس و تزارهای روسیه کنترل و نظارت بر فعالیتهای او را بیشتر کردند. پیشنویس کتابهایش ضبط و توقیف میشد و شایعهی روانپریش بودنش در همهجا به گوش میرسید. در نهایت با انتشار کتاب «رستاخیز» از کلیسای ارتدوکس حکم ارتداد برای تولستوی صادر شد. او چند بعد از اين حكم به زندگياش ادامه داد و درنهايت در سال ۱۹۱۰ میلادی از دنیا رفت و بدون هیچ تشریفات خاصی به خاک سپرده شد.
آثار لئو تولستوی
آثار لئو تولستوی را میتوان در چند بخش مختلف رمان، رمان چه، داستان کوتاه، نمایشنامه و هنر و ادبیات تقسیمبندی کرد. مهمترین آثار لئو تولستوی که در جهان شهرت بیشتری در مقایسه با دیگر آثار وی دارد، عبارتاند از :
– اعتراف
– رستاخیز
– مرگ ایوان ایلیچ
– آناکارنینا
– تمشک
»» جملاتی از کتاب جنگ و صلح
آزادی، برابری، اینها همه بانگ دهل است که رسواییشان مدتهاست آشکار شده است. کیست که آزادی و برابری را دوست نداشته باشد؟ خود منجی ما آزادی و برابری را تعلیم داده است. خیال میکنید بعد از انقلاب مردم خوشبختتر شدهاند؟ برعکس، ما بودیم که خواهان آزادی بودیم و بناپارت آن را نابود کرد. (رمان جنگ و صلح)
معتقد بود که سرچشمه همه عیبهای آدمی دو چیز است: یکی بیکاری و دیگری اعتقاد به خرافات. و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد: یکی کار و دیگری خرد. (رمان جنگ و صلح)
پرنس آندرهی گفت: «بله، شما او را، این بناپارت را، دیدید؟ چطور بود؟ استنباطتان از او چیست؟» دلگاروکف که پیدا بود به این نتیجه کلی که از ملاقات خود با ناپلئون به دست آورده دل بسته است، تکرار کرد: «بله، او را دیدم و مطمئن شدم که بیش از هرچیز از یک درگیری همگانی وحشت دارد. اگر از روبرو شدن با ما نمیترسید چرا تقاضای ملاقات با امپراتور را داشت. چرا پیشنهاد مذاکره میکرد و از همه مهمتر چرا عقب مینشست. حال آنکه عقبنشینی با روش هدایت جنگ او منافات دارد. حرفم را باور کنید. او میترسد، از درگیری همگانی وحشت دارد. ساعت سرنگونیش فرارسیده است. این را از من قبول کنید.» (رمان جنگ و صلح)
همهشان تلاش میکنند، رنج میبرند، جان خود و روح جاوید خود را به فساد میکشند تا نعمتی را به دست آورند که لحظهای بیش نمیپاید و ما نه فقط این معنی را میدانیم بلکه مسیح، فرزند خدا، خود به این جهان خاکی آمد و به ما گفت که این زندگی آنی بیش نیست و برای آزمودن ماست و با این همه سخت به آن آویختهایم و گمان میکنیم که سعادت را فقط در آن خواهیم یافت.(کتاب جنگ و صلح)
اقرار بهخطا بزرگواری بیشتری میخواهد تا اصرار در کشاندن کار بهجایی که دیگر جبران ممکن نیست. (رمان جنگ و صلح)
رستف اسب خود را نگه داشت و میکوشید در چهره دشمنش نگاه کند و ببیند بر چه کسی پیروز شده است. یک پای جوان فرانسوی در رکاب گیر کرده بود و افسر بر پای دیگر بر زمین لیلی میکرد و از وحشت چشم درهم کشیده، هر لحظه منتظر ضربه دیگری بود و با چهرهای از وحشت درهم پیچیده از زیر به رستف فرامینگریست. چهره رنگپریده و به گل آغشته جوانش با آن موهای طلایی روشن و چشمان آبی کمرنگ و چال ملیحی که بر چانه داشت هیچ خصمانه نبود و با جنگ و خونریزی سازگاری نداشت. سیمای سادهاش بیشتر برای بگووبخند و تالار پذیرایی مناسب مینمود. (کتاب جنگ و صلح)
هر کس با دید خودش زندگی میکند. تو برای خودت زندگی میکردی و میگویی که چیزی نمانده بود که زندگیت تباه شود، و خوشبختی را وقتی شناختی که شروع کردی برای دیگران زندگی کنی، ولی کار من درست عکس این بود. هدف من در زندگی کسب افتخار بود، ولی خوب، مگر افتخار چیست؟ همان عشق بهدیگران است. میل بهخدمت بهآنها برای لذتبردن از ستایش آنها. (کتاب جنگ و صلح)
کسی در نبرد پیروز است که با عزم جزم و با اطمینان به پیروزی در آن شرکت کرده باشد. (رمان جنگ و صلح)
هیچ حقیقتی در ذهن دو نفر یکسان جلوه نمیکند. (کتاب جنگ و صلح)
هر مدیر و فرمانداری در دوران آرامش و دور از اغتشاش گمان میکند که چرخ زندگی مردمی که اداره امورشان به دست او سپرده شده است فقط به نیروی او میچرخد و همین آگاهی به ضرورت وجودش بزرگترین پاداش زحمات و تلاشهای اوست. پیداست که تا زمانی که دریای تاریخ آرام است حاکم – آبشناس با قایقی نااستوار، خود را با دیرکی به کشتی کوهپیکر ملت بند کرده پیش میرود و میپندارد که اوست که کشتی بزرگی را که خود به آن متکی است حرکت میدهد. اما وقتی طوفانی برخیزد و دریا متلاطم گردد و کشتی دستخوش امواج شود، دیگر گمراهماندن و خود را اسیر وهم داشتن ممکن نیست. (کتاب جنگ و صلح)
وقتی انسان جانوری در حال مرگ را میبیند وحشت میکند، زیرا زوال موجودی زنده را – وجود خودش را – در نظر میآورد؛ میبیند که موجودی زنده از حیطه هستی بیرون میرود. اما هنگامی که محتضر انسانی باشد، آن هم انسانی مورد علاقه، احساس گسیختگی نیز بر وحشت نیستی افزوده میشود، زخمی روحی که مانند زخم جسمانی گاه کشنده است و گاه التیام مییابد، اما جای ان همیشه دردناک میماند و از تماس جسمی خارجی که اسباب تحریک آن شود میگریزد. (رمان جنگ و صلح)
در دل میگفت: عشق! عشق چیست؟ عشق مانع مرگ است. عشق زندگی است. همهچیز، هر آنچه درک میکنم فقط به آنسبب درک میکنم که عاشقم. همهچیز هست و فقط به آنسبب وجود دارد که من عشق میورزم. همهچیز فقط با ریسمان عشق بههم مربوط است. (کتاب جنگ و صلح)
هرگز هیچ فرمانی به خودی خود و مستقل از فرمانهای قبلی صادرکردنی نیست و رویدادهای پیدرپی و متعددی را در بر ندارد. هر فرمان از فرمان دیگری ناشی است و هرگز به چند واقعه حاکم نیست و فقط ناظر بر لحظهای از رویداد است. مثلا وقتی میگوییم که ناپلئون به ارتش خود فرمان جنگ داد فرمانهای در زمان گسترده و به یکدیگر وابستهای را به صورت یک فرمان یکباره درهم میآمیزیم. ناپلئون نمیتوانست فرمان جنگ روسیه را صادر کند و چنین نیز نکرد. یک روز دستور داد که نامههایی چنین و چنان به وین و برلین و پترزبورگ فرستاده شود و روز دیگر احکامی به نیروی زمینی و دریایی صادر کرد که موجب صدور فرمانهای دیگری میشد که به رویدادهایی مربوط شدند که به ورود ارتش به روسیه منجر گشت. (کتاب جنگ و صلح)
برای آنکه انسان بتواند راهی به طول هزار ورست را طی کند ناچار باید امیدوار باشد که در پایان این راه چیز خوشایندی در انتظار اوست. (کتاب جنگ و صلح)
> لینک کتاب جنگ و صلح در سایت آمازون
> لینک کتاب جنگ و صلح در سایت گودریدز
# خرید کتاب جنگ و صلح با تخفیف
خرید کتاب جنگ و صلح ترجمه سروش حبیبی (4 جلدی)
خرید کتاب جنگ و صلح ترجمه ترجمه سروش حبیبی (2 جلدی)
دوستان عزیزم
شما می توانید نظرات و قسمت های زیبا یا جالب مربوط به کتاب جنگ و صلح را در بخش نظرات با بقیه به اشتراک بگذارید.
#کتاب جنگ و صلح
به این مطلب امتیاز دهید:
امتیاز شما به این مطلب
لطفا به این مطلب امتیاز دهید 🙂
به تصور او. مردم جاهل و توده های نا آگاه . مشمئز کننده و منفورند آنها به سان گرگ هایی هستند که فقط با گوشت می توان آنها را ساکت کرد.
#کتاب جنگ و صلح