دن کیشوت (The Ingenious Gentleman Don Quixote of La Mancha) اثر میگل دو سروانتس سآودرا (Miguel de Cervantes)، نویسنده اسپانیایی و یکی از جاودانههای ادبیات کلاسیک جهان است. شاید تاکنون هیچ کتابی به اندازه «دن کیشوت» این همه مورد عشق و علاقه ملتهای گوناگون نبوده است. بسیاری از کتابها هست که تنها به یک قوم و ملت اختصاص دارد و از حدود مرز یک کشور فراتر نمیرود؛ بسیاری دیگر نیز هست که در میان ملل دیگر هم خواننده دارد ولی تنها مورد پسند گروه روشنفکران یا مردم عادی یا طبقات ممتاز است. اما «دن کیشوت» همه حصارهای جغرافیایی و نژادی و اجتماعی و طبقاتی را درهم شکسته و نام خود را با دنیا و بشریت توأم ساخته است. همچنین این کتاب در مقاله پرفروش ترین رمان های دنیا معرفی شده است.
»» درباره کتاب دن کیشوت
در دائرهالمعارف بریتانیا آمده: «محبوبیت آنی دن کیشوت بیشتر ناشی از تنوع حوادث آن و غنا و فراوانی کمدی و مضحکههای آن و شاید هم ناشی از تازیانههایی بوده که در این کتاب بر تن معاصران برجسته و ممتاز فرود آمده است؛ غم نهفته و بیسر و صدای آن، انسانیت عظیم آن، و انتقاد نافذی که در آن از زندگی شده است، به کندی مغتنم شمرده شد.»
دن کیشوت نجیبزادهای است که در دورانی که شوالیهگری (عیاری و پهلوانی قرون وسطایی) دیگر رونقی ندارد میخواهد بساط پهلوانی علم کند. قصد او این است که به اوهام و تخیلات خود، که در نتیجه شب و روز خواندن داستانهای پهلوانی در ذهن او خانه کرده است، صورت واقعیت بخشد. با آنکه توان آن ندارد که مگسی را از خود براند، زره میپوشد و کلاهخود بر سر میگذارد و زوبین در دست و شمشیر بر کمر بر اسبی ناتوانتر از خود سوار میشود و در جستجوی حوادث و ماجراهای پهلوانی سر به دشت و بیابان مینهد. اما واقعیتهای زندگی کجا و اوهام و پندارهای او کجا! دن کیشوت بیهدف نیست و افکار و آرمانهای عالی دارد، ولی چون واقعیتها با او سرِیاری ندارند و زندگی با اندیشههای او جور در نمیآید، به جنگ واقعیت میرود. نبرد تن به تن او با آسیابهای بادی زندهترین نمونه درافتادن خودسرانه و کورکورانه او با مظاهر عینی و واقعی حیات است.
دن کیشوت پس از ده سال، یعنی در ۱۶۱۵ منتشر گردید. در قسمت دوم، طنز و هجای سروانتس پختهتر و ظریفتر است، اسلوب نگارش او تکامل بیشتری یافته و شخصیتهای درجه دوم آن خیلی بهتر از قهرمانهای درجه دوم قسمت اول کتاب تصور شدهاند. نخستین قسمت «دن کیشوت» در سال ۱۶۱۲ به انگلیسی و در سال ۱۶۱۴ به فرانسه ترجمه گردید. سروانتس به اوج شهرت رسید ولی این شهرت ثروتی نصیبش نکرد و همچنان «سربازی پیر و فقیر» ماند.
دن کیشوت انتقادی هجایی و طنزآمیز از بیهودگیها و ابتذالات نظام پهلوانی است که در عصر سروانتس رو به زوال میرفت. در آن دوران اسپانیا امپراتوری عظیم و ثروتمندی بود. طبقه حاکمه از اشراف و نجیبزادگان تشکیل میشد، اما بازرگانان که از برکت داد و ستد با مستعمرات ثروت بسیار اندوخته بودند روز به روز نفوذ و اقتدار بیشتری مییافتند. ثروت بازرگانان محور اجتماع بود و از این رو نجیبزادگان و شوالیهها که یکی به اصل و نسب و دیگری به زور بازوی خود تکیه داشت، به تدریج جای خود را در عرصه اجتماع تنگتر میدیدند.
»» در بخشی از کتاب میخوانیم:
در یکى از دهکدههاى منطقه لامانچا که نیازى به آوردن نام آن نیست، نجیبزادهاى میانسال، با نیزه و سپرى کهنه که در اسلحهخانه داشت، یابویى نحیف، و سگى شکارى، زندگى مىکرد، سهچهارم آنچه درآمد داشت، صرف خوردن سوپ گوشت گوسفند که بسیار ارزانتر از گوشت گاو بود، بهعنوان شام مىشد و سایر مواد غذایى در روزهاى مختلف، از جمله سالاد سرکه، تخممرغ نیمرو شده با چربى خوک، عدس پخته، غذاى او را تشکیل مىداد.
روزهاى یکشنبه نیز علاوه بر غذاى معمولى، جوجه کبوترى را تناول مىکرد. یک چهارم باقیمانده از درآمد او، خرج سایر هزینههاى زندگى و لباسهایش مىشد، غیر از نیمتنهاى مردانه از پارچهاى ظریف و شلوار و جوراب سرهم از پارچه مخملى و کفشى از همان مخمل که براى استفاده در روزهاى عید مورد استفاده قرار مىگرفت و یک دست لباس از بهترین نوع پشم که در سایر روزها مىپوشید. خواهر زاده نجیبزاده که هنوز بیست ساله نشده بود، همراه با مستخدمهاى که در حدود چهل سال داشت، هم کارهاى خانه را انجام مىداد، هم یابو را زین مىکرد و هم مىتوانست با داس کوچک درو به خوبى کار کند، همراه با او در خانه زندگى مىکردند.
این نجیبزاده، نزدیک به پنجاه سال داشت و هرچند داراى بنیهاى قوى بود، ولى بدن لاغر و چهره خشکیده او نشان نمىداد نیروى کافى داشته باشد. همواره بامدادان از خواب برمىخاست و به امور جارى رسیدگى مىکرد. علاقه زیادى هم به شکار داشت. این گونه مىگویند که لقب او کیخادا یا کزادا بوده است، ولى میان مورخان و مؤلفانى که او را مىشناختند، در این باره اختلاف نظر وجود داشت. آنچه به واقعیت نزدیکتر مىنماید، لقب کیخادا است که صحیحتر از سایر القاب به نظر مىرسد. البته این نکته اهمیت چندانى در ماجراهاى داستان ما ندارد، ولى مهم این است که در اصل جریان تاثیرى نگذارد…
»» درباره میگل سروانتس
دن میگل د سِروانتِس ساآودرا (به اسپانیایی: Don Miguel de Cervantes Saavedra) (زاده ۱۵۴۷ – درگذشته ۱۶۱۶) رماننویس، شاعر، نقاش و نمایشنامهنویس اسپانیایی بود.
رمان مشهور دن کیشوت -که از پایههای ادبیات کلاسیک اروپا بهشمار میآید و بسیاری از منتقدان از آن به عنوان اولین رمان مدرن و یکی از بهترین آثار ادبی جهان یاد میکنند- اثر اوست. به وی لقب شاهزادهٔ نبوغ دادهاند.
پدر وی پزشک بود. در سال ۱۵۵۱ پدرش به همراه خانواده به والادولید مهاجرت کرد. اما میگل در سال ۱۵۵۶ به کوردوبا رفت.
دربارهٔ تحصیلات ابتدایی میگل ابهاماتی وجود داردو اما بدون شک تحصیلات وی در سطح دانشگاهی نبودهاند. وی در سال ۱۵۵۶ در مادرید مستقر شد.
وی در سال ۱۵۶۹ به دستور فیلیپ دوم پادشاه وقت اسپانیا برای شرکت در جنگ به ایتالیا سفر کرد. وی به مطالعه برخی از آثار ادبی در آنجا پرداخت و تحت تأثیر هنر ایتالیایی قرار گرفت. سروانتس در جنگ لپانتو شرکت داشتهاست. دست چپ او در این جنگ به دلیل صدمهای که به اعصاب دستش وارد شد از کار افتاد. او همیشه از شرکت در این جنگ با افتخار یاد میکردهاست.
او در سال ۱۵۷۲ به زندگی نظامی خود پایان داد و زندگی عادی خود را از سر گرفت. سِروانتِس در سال ۱۶۱۶ در سن ۶۸ سالگی درگذشت.
براساس اسناد تاریخی موجود، جسد و تابوت سِروانتِس، به وصیت او پس از مرگش در سال ۱۶۱۶ در صومعه پابرهنگان تثلیث دفن شد. اما پس از اتفاقاتی که در این صومعه افتاد جسد سِروانتِس نزدیک به چهارصد سال گُم شد. سرانجام در سال ۲۰۱۵ باقیمانده چند قطعه کوچک از استخوانهای او در عمق صومعهای در مرکز بخش قدیمی شهر مادرید کشف شدند.
»» جملات زیبا از کتاب دن کیشوت
نمیدانم دروغ چگونه میتواند چنین ماهرانه فریب را بیاراید و به شکل حقیقت جلوه دهد.
«برای خود زندگی کردن و در غم خود بودن چیزی است که دن کیشوت آن را شرمآور میداند. اگر بتوان چنین گفت: او همیشه بیرون از خود و برای دیگران زندگی میکند. برای برادران خود و برای مبارزه با نیروهایی که دشمن بشرند زندگی میکند.»
روانشناس، برتر از قصهگو است. دن کیشوت همانقدر که قهرمان است کاریکاتور قهرمان نیز هست. مغزش معیوب است اما وجدانش بیدار و ارادهاش نیرومند و نیکوکار است
بدان که هیچ مردی را با مرد دیگر فرق نیست مگر اینکه کاری برتر از مردم دیگر از او سربزند.
من بایستی به حکم تجارب ممتد زندگی دانسته باشم که هرگز فرومایه بر سر پیمان خود نمیپاید مگر آنکه وفای به عهد را به سود خود بداند.
جوانی جسور و شمشیرزن بود و به سیر و سفر دلبستگی داشت. در سن بیست و سه سالگی به ایتالیا رفت و سپس به خدمت درقشون پرداخت. هنگامی که بیست و پنج ساله بود (سال ۱۵۷۲) در یک نبرد دریایی شرکت جست و چندین زخم برداشت
دوروته که رنج و غم ایام پختهاش کرده است به او دلداری و قوت قلب میدهد و خاطر جمعش میکند که چون صبح شد یا «کارها» را جور میکند یا آبروی خود را بر سر این کار خواهد ریخت. و دو دختر جوان باز چند ساعتی در صفای سکوت به خواب میروند.
دن کیشوت مظهر طبقهای است که قدرت و شوکت خود را از دست داده و رو به زوال میرود، ولی نمیتواند این زوال را باور کند و یا اینکه نمیخواهد آنرا به روی خود بیاورد.
ولی بیش از همه، کسانی دن کیشوتاند که دارای نیروی تخیل آتشینند و با تمام روح خود دوست میدارند، قلبشان نجیب و شریف است و حتی از اراده قوی و خرد نیز برخوردارند، اما از زرنگی و مهارت عملی بیبهرهاند.»
دن کیشوت در مواقعی که بیکار بود، یعنی تقریبا در تمام ایام سال وقت خود را صرف خواندن کتاب های پهلوانی می کرد و با چنان شوق و ذوقی به آن خو گرفت که تقریبا مشغله شکار و اداره امور مایملک خود را به کلی فراموش کرد. غرایب و عجایب اعمال او به درجه ای رسید که چندین جریب از زمین های کشت گندم خود را برای خریدن و خواندن کتاب های پهلوانی فروخت و به قدری که می توانست از آن کتب در خانه خود گرد آورد.
دوروته، کلارا را وا میدارد که دهان خود را به گوش او نزدیک کند و ماجرای خود را به تفصیل برای وی شرح دهد. دوروته گوش میدهد و کلارا داستان شیرین و تروتازه به گرو رفتن دل کودکانه خود را حکایت میکند. هنوز شانزده سالش نشده است و دن لویی نیز. بنابراین قرینهای در دست نیست که آن دو به این زودی با هم عروسی کنند و به وصال هم برسند
منظور و هدف من این بوده است که آداب و رسوم مرده پهلوانان سرگردان را احیا کنم و روزهای متمادی است که در یک جا میلغزم و در جای دیگر میافتم و قدری آن سوتر باز برمیخیزم و به همین طریق تاکنون توانستهام قسمت اعظم آمال و آرزوهای خود را از طریق کمک به بیوگان و حمایت از دوشیزگان و دستگیری از ضغیران و یتیمان که از وظایف و تکالیف خاص پهلوانان سرگردان است برآورم.
ممکن است حقیقت به باریکی مو شود، اما هیچ وقت از هم گسسته نمی شود و همیشه، مانند شناور بودن روغن در آب، بالاتر از دروغ قرار می گیرد.
پس از پایان این مکالمه بحث دیگری شروع شد و سوار که ویوالدو نام داشت از دن کیشوت پرسید که سبب مسافرت وی با لباس زرم، آن هم در دوره صلح کامل و در ولایتی چنین امن و امان چیست؟ دن کیشوت در جواب چنین گفت: حرفهای که من پیشه کردهام و عهد و میثاقی که من بستهام به هیچ وجه اجازه نمیدهد که من به وضعی جز این به سفر بروم. فراغت و راحت و ناز و نعمت و تفرج و تفریح برای مردم زن صفت درباری مقرر شدهاند، لیکن خستگیها و شبزندهداریها و سلاحهای زرم جز برای مردانی که جهان ایشان را به نام پهلوان سرگردان میشناسد، و این بنده ناقابل با آنکه احقر ایشانم افتخار دارم که یکی از ایشانم، به وجود نیامندهاند.
انکار نمی کنم که اتفاقی که برای ما افتاد، خنده دار است. اما ارزش تعریف کردن برای کسی را ندارد چرا که همه آن قدر باهوش نیستند که بتوانند به اتفاقات از نقطه نظر درست نگاه کنند.
> لینک کتاب دن کیشوت در سایت آمازون
> لینک کتاب دن کیشوت در سایت گودریدز
# خرید کتاب دن کیشوت با تخفیف
خرید کتاب دن کیشوت ترجمه محمد قاضی (نشر ثالث)
خرید کتاب دن کیشوت (پرفروشترین)
دوستان عزیزم
شما می توانید نظرات و قسمت های زیبا یا جالب مربوط به کتاب دن کیشوت را در بخش نظرات با بقیه به اشتراک بگذارید.
#کتاب دن کیشوت
به این مطلب امتیاز دهید:
امتیاز شما به این مطلب
لطفا به این مطلب امتیاز دهید!