سرگذشت ندیمه یا قصه ندیمه (The Handmaid’s Tale) رمانی پادآرمانی نوشته مارگارت اتوود (Margaret Atwood) و منتشر شده در سال ۱۹۸۵ است. این رمان در ژانر علمی تخیلی جا میگیرد، هرچند خود نویسنده، با این که کتابش برندهٔ جایزه آرتور سی کلارک که مخصوص کتابهای علمی تخیلی است شده، با این نظر موافق نیست.
خرید کتاب سرگذشت ندیمه اثر مارگارت اتوود
»» درباره کتاب سرگذشت ندیمه
کتاب سرگذشت ندیمه شاهکار مارگارت النور اتوود، نگاهی کوتاه به برههای از تاریخ میاندازد، تاریخی که در آن زنان جامعه هدف حاکمان بودند و ستمهای زیادی را بر آنها روا داشتهاند. این اثر در تلاش است که صدای زنان در بند ظلم و استبداد را به گوش شما برساند.
رمان سرگذشت ندیمه در سال 1985 با وجود انتقادهای زیاد به چاپ رسید و در همان سال جایزه بهترین داستان انگلیسی زبان Govenor General را به خود اختصاص داد. این کتاب در ژانر علمی-تخیلی قرار میگیرد، هرچند مارگارت اتوود، با اینکه کتابش برندهی جایزه آرتور سی کلارک که مخصوص کتابهای علمی-تخیلی است شده، با این عقیده موافق نیست.
این کتاب که به یک ناکجاآباد فمینیستی زبانزد شده، رمانی ضد آرمان شهری است که به شرح یک جامعه دیکتاتور میپردازد و درباره آتیه انسان و مفهوم انسانیت اخطار میدهد. داستان در شهر کمبریج ایالت ماساچوست رخ میدهد. پس از ترور رئیس جمهور، انقلابی اتفاق میافتد که باعث ایجاد تغییرات بزرگی در این ایالت میشود. مسیحیان سردسته این انقلاب هستند که بعد دولتی به اسم «گیلاد» تشکیل میدهند.
در این حکومت نوبنیاد، قانون و مقرراتی وجود ندارد و فردیت اشخاص، به ویژه زنان، برای حکومت کم اهمیت است. در واقع همۀ کارهای روزمره و تصمیمات فردی شهروندان مانند ازدواج مجدد، طلاق و… تحت نظر دولت است و افراد مجبور به پذیرش تبعیضهای جنسیتی و ظلم و ستم هستند.
همه ماجرای کتاب سرگذشت ندیمه در اینجا به پایان نمیرسد. در ناحیههایی از کشور خیالی داستان، حوادث مرگباری (مربوط به نیروگاههای هستهای) اتفاق میافتد که در پی آن، بیشتر مردان شهر قدرت باروری خود را از دست میدهند. این در حالی است که حکومت ناباروری مردان را نمیپذیرد و عقیم بودن را تنها به زنان انتساب میدهد. به همین علت، حکومت زنانی را که توانایی باروری دارند، مجبور میکند که در خانوادههای سلطنتی زندگی کنند تا فرزندانی به دنیا آورند و بعد از آن برای ملازمت به خانوادهای دیگر به خانههای دیگر فرستاده شوند. این زنان “ندیمه” نام دارند.
در کتاب حاضر، قصه توسط یکی از همین ندیمهها به اسم «جون» نقل میشود. شخصیت اصلی کتاب پس از ایجاد حکومت “گیلیاد” به محل زندگی یکی از دولتمردان فرستاده میشود و به او عنوان «آففرد» میدهند؛ به این علت که نام فرماندهاش «فرد» است. در پی انجام کارهای خانه و خریدهای روزانه، «آفرد» با ندیمهی دیگری صحبت میکند و با گروهی زیرزمینی که برای کودتا علیه حکومت تلاش میکنند، آشنا میشود. همین آشنایی کورسوی امیدی در دل او روشن میکند.
مخاطب از «آفرد»، قهرمان کتاب چیز زیادی نمیداند. تنها چیزی که از او میداند این است که سابقا با یک مرد مطلقه ازدواج کرده بود اما ازدواجش به وسیلۀ دولت لغو شده است. به همین علت فرزند وی از او گرفته و به خانوادهای دیگر بخشیده شده و خود وی نیز دستگیر میشود. جریان زندگی آفرد پس از ورود به حکومت «گیلیاد» دستخوش تغییرات بسیاری میشود و…
»» درباره مارگارت اتوود
مارگارت اِلنور اتوود نویسنده، فعال اجتماعی و فمینیست کانادایی است که در نوامبر ۱۹۳۹ در خانوادهای تحصیلکرده به دنیا آمد. پدر او حشرهشناس بود و مارگارت اتوود از کودکی با طبیعت عجین شد؛ طوری که تاثیر آن در آثار او پیداست. استعداد نوشتن از ابتدا در او وجود داشت به طوری که اولین شعرهایش به زمان کودکی و قبل از دوران مدرسهی او بازمیگردد. اتوود تحصیلات خود را در کالج ویکتوریا در دانشگاه تورنتو شروع کرد و در نشریهی دانشگاه بهنام Acta Victoriana شعرها و مقالههایش را چاپ کرد. او درکالج به تئاتر نیز مشغول بود. مارگارت این شانس را داشت که شاگرد «جین جی مکفرسون»، شاعر کانادایی و «هرمان نورثروپ فرای»، نظریهپرداز ادبی و از چهرههای تاثیرگذار قرن بیستم باشد.
مارگارت چهرهای تحصیلکرده است و تا بالاترین مدارج عالی پیش رفته است. پس از فارغالتحصیلی در رشتهی ادبیات انگلیسی و مطالعهی فلسفه و زبان فرانسه، توانست کمک هزینهی تحصیلی برای تحصیلات تکمیلی در کالج رادکلیف -کالج زنان آزادیخواه در ماساچوست- را بگیرد و پس از دو سال، تحصیل در مقطع دکترا را رها کرد. او در همان سالهای ابتدایی تحصیلش کتاب «همزاد پرسفونه» را منتشر کرد که شامل شعرهای او بود و برای آن جایزهی ای جی پرت را گرفت.
او در 25 سالگی تدریس در دانشگاه بریتیش کلمبیا در ونکوور را شروع کرد و در دانشگاههای دیگر از جمله دانشگاه سر جرج ویلیامز در مونترال و دانشگاه آلبرتا فعالیت خود را ادامه داد. مارگارت آتوود در سال 1966 جایزهی گاورنر جنرال را برای کتاب سرگذشت ندیمه گرفت که این کتاب بازتابی از نگرانیهای فمنیستی اوست. در سال 1968 با «جیم پولک»، نویسندهی آمریکایی ازدواج کرد اما 5 سال بعد از او جدا شد و بعد از آن با «گریم گیبسون»، رماننویس کانادایی به مزرعهای در نزدیکی اونتاریو رفت.
در دهه 80 میلادی شش مجموعه شعر و سه رمان از او منتشر شد و در سالهای بعد از آن، شهرت مارگارت با دریافت جایزهی آرتور کلارک و جایزهی بوکر بیشتر شد. در پی موفقیتهای ادبیاش، با انتشار کتاب «آدمکش کور» لقب Canada’s Walk of Fame را برای سالها فعالیتش گرفت. اتوود در سال 2008 مجموعهای از 5 سخنرانیاش را در قالب کتابی به نام Payback: Debt and the Shadow Side of Wealth چاپ کرد که هنوز به فارسی ترجمه نشده است. علاقهی بسیار زیادش به ادبیات و نویسندگان دیگر سبب شد رمانی به نام «بذر جادو» را بنویسد که اثری بازنویسی از کتاب «طوفان» از «شکسپیر» است. آتوود زندگی پرباری دارد و توانسته جوایز بینالمللی زیادی برای آثارش و درجات افتخاری زیادی از دانشگاههای مختلف مانند آکسفورد و سوربن و کلمبیا بگیرد.
»» بخشی از کتاب
حال نوبت به بخش اصلی میرسد. بیست فرشته که تازه از جبهههای جنگ بازگشته و تازه مدال گرفتهاند، به همراه سرباز افتخاری وارد میشوند و قدمرو به وسط محوطه میآیند. خبردار! آزاد! و حال بیست دختر با روبندههایشان، سر تا پا سفیدپوش، خجولانه پیش میآیند، مادرانشان آرنجهایشان را گرفته و همراهیشان میکنند. این روزها نه پدران، که مادران دخترهای خود را شوهر میدهند و مقدمات ازدواجشان را فراهم میکنند. ترتیب ازدواجشان داده میشود. سالهاست که این دختران اجازه نداشتهاند حتی یک لحظه با مردی تنها بمانند، اما ما نیز سالهاست که به همین منوال زندگی میکنیم.
»» جملات زیبا از کتاب سرگذشت ندیمه
از پشت یکی از درهای بسته صدای خنده میآید، صدای خنده یک مرد و نیز یک زن. دیرزمانی است که این صدا را نشنیدهام.
در اتاقی می خوابیدیم که زمانی سالن ورزش بود. روی کف چوبی لاک و الکل خورده سالن خطوط و دایره هایی دیده می شد که در گذشته برای مسابقات کشیده بودند. حلقه های تور بسکتبال هنوز بود، اما از خود تورها خبری نبود. دور تا دور سالن برای تماشاچی ها بالکن ساخته بودند. احساس می کردم بوی تند عرق، آمیخته به بوی شیرین آدامس و عطر دختران تماشاچی آن زمان در مشامم مانده است. در همین سالن مجالس رقص برپا می کرده اند. ضجه ای حزن انگیز، حلقه های گل کاغذی، آدمک های مقوایی و توپ چرخانی از آینه که گرد نور بر سر حضار در حال رقص می پاشید. سالن شاهد معاشقه های قدیمی، تنهایی و انتظار بود، انتظار برای چیزی بی شکل و بی نام. هنوز آن اشتیاق را به خاطر دارم، اشتیاق چیزی که همواره در شرف روی دادن بود. (از کتاب سرگذشت ندیمه)
آزادی بیش از یک نوع است. آزادی برای انجام کاری و آزادی از شر چیزی.
وقتی قدرت بسیار متمرکز گردد، هرکس وسوسه خواهد شد که بخشی هر چند کوچک از آن را به خود اختصاص دهد.
چه کسی می داند ذره ای از این اخبار واقعیت دارد یا خیر؟ و آن ها فقط تصاویر پیروزی هایشان را نشان مان می دهند، نه شکست هایشان. چه کسی است که طالب اخبار ناگوار باشد؟
اتفاقاتی افتاده بود، اما چند هفته بود که بلاتکلیف مانده بودیم. روزنامهها سانسور میشدند. بعضیهایشان بسته شدند. میگفتند به دلایل امنیتی است. پستهای ایست و بازرسی دایر شدند، و کارتهای شناسایی. همه با این وضع موافق بودند، چون معلوم بود که نمیتوان با اتکای به خود به اندازه کافی محتاط بود. میگفتند انتخابات جدیدی برگزار خواهد شد، اما تدارک و تمهید این کار به مدتی وقت نیاز دارد. (از کتاب سرگذشت ندیمه)
آیا میداند که من اینجا هستم، زندهام، به او فکر میکنم؟ مجبورم همینطور فکر کنم. آدمِ در تنگنا مجبور است هر چیز امیدوارکنندهای را باور کند. دیگر به ارتباط ذهنی عقیده دارم، ارتعاشات اثیری و این جور خزعبلات. پیش از این هرگز چنین چیزهایی را باور نداشتم.
«خواب میبینم که از بستر بیرون آمدهام و در طول اتاق راه میروم، نه این اتاق، و از در بیرون میروم، نه این در. در خانهام، در یکی از خانههایم، و او دوان دوان به دیدنم میآید، با لباس خواب سبز کوچکش که در جلو طرح گل آفتابگردان دارد. پاهایش برهنهاند. در آغوشش میگیرم و احساس میکنم که بازوها و پاهایش دور تنم حلقه میشوند و گریهام میگیرد، چون میفهمم که بیدار نیستم. در همان تخت هستم و سعی میکنم بیدار شوم؛ بیدار میشوم و بر لبه تخت مینشینم و مادرم با یک سینی وارد میشود و میپرسد بهترم یا نه. در کودکی هر وقت که بیمار میشدم، سر کار نمیرفت و در خانه میماند. این بار هم بیدار نیستم.» (از کتاب سرگذشت ندیمه)
بعضی از فرماندهها ندیمه ندارند. همسران بعضی از آنها فرزند دارند. شعار این است: از هر یک از زنان بسته به تواناییاش، برای هر مرد بر حسب نیازش. بعد از دسر این شعار را سه بار تکرار میکنیم. این جملات از انجیل بود، یا دست کم آنها اینطور میگفتند. (از کتاب سرگذشت ندیمه)
هولناکتر از همه، کیسههای روی سرشان است، هولناکتر از آنچه چهرههایشان میتوانست باشد. مردها را به مجسمههایی شبیه میکند که صورتهایشان هنوز طراحی نشدهاند. گویی مترسکهایی هستند که برای ترساندن ساخته شدهاند. یا گویی سرهایشان گونی است، پر از مادهای تفکیک ناپذیر، مثل آرد یا خمیر. سنگینی سرهاشان، جای خالیشان، به پایین کشیده شدنشان به خاطر جاذبه و دیگر حیاتی نیست که سر جا نگهشان بدارد. سرها صفرند.
اما اگر نگاه کنید و نگاه کنید، همان گونه که ما میکنیم، میتوانید خطوط صورتشان را زیر پارچه سفید، چون سایههایی خاکستری ببینید. سرها، سرهای آدم برفیهایی است که چشمان زغالیشان و بینیهای از هویجشان افتاده باشند. سرها ذوب میشوند.» (از کتاب سرگذشت ندیمه)
به نفس نفس میافتم. کلمه ممنوعهای را به زبان آورده. عقیم. دیگر چیزی به عنوان مرد عقیم وجود ندارد، دیگر به شکل رسمی وجود ندارد. این فقط زنها هستند که بارور یا نابارورند. قانون این است.
در کنار دروازه اصلی شش جسد دیگر آویزانند، حلقآویز، دستانی که از جلو بسته شده و سرهایی در کیسههای سفید که کج شده و روی شانههایشان افتاده است. احتمالا اوایل صبح امروز مراسم پاکسازی مردان انجام شده است. صدای ناقوسها را نشنیدم. شاید به صدایشان خو کردهام و دیگر نمیشنومشان. (از کتاب سرگذشت ندیمه)
اگر به یک بوسه فکر کنند، باید فیالفور به نورافکنهایی که روشن میشوند و تفنگهایی که شلیک میشوند نیز فکر کنند. در عوض به انجام وظیفه و ارتقا به درجه فرشتهها فکر میکنند، به این که بتوانند ازدواج کنند و بعد اگر به اندازه کافی قوی شوند و عمر کنند، به نوبه خود صاحب ندیمههایی شوند. (از کتاب سرگذشت ندیمه)
> لینک کتاب سرگذشت ندیمه در سایت آمازون
> لینک کتاب سرگذشت ندیمه در سایت گودریدز
# خرید کتاب سرگذشت ندیمه با تخفیف
مشاهده قیمت و خرید کتاب سرگذشت ندیمه ترجمه سهیل سمی (انتشارات ققنوس)
مشاهده پرفروشترین نشرِ کتاب سرگذشت ندیمه
دوستان عزیزم
شما می توانید نظرات و قسمت های زیبا یا جالب مربوط به کتاب سرگذشت ندیمه را در بخش نظرات با بقیه به اشتراک بگذارید.
#کتاب سرگذشت ندیمه
به این مطلب امتیاز دهید:
امتیاز شما به این مطلب
لطفا به این مطلب امتیاز دهید!