موش ها و آدم ها (Of Mice and Men)، رمانی نوشته ی جان اشتاین بک (john steinbeck) است که اولین بار در سال 1937 به چاپ رسید. این رمان شناخته شده از اشتاین بک به داستان هیجان انگیز دو انسان بیگانه می پردازد که در تلاشند تا جایگاه خود را در دنیایی بی رحم بشناسند. جورج و دوستش لنی، دوره گردانی به دنبال کار هستند به جز یکدیگر و آرزویی بزرگ، هیچ چیز در این دنیا ندارند؛ آرزوی این که یک روز، زمینی متعلق به خودشان را داشته باشند. آن ها درنهایت در مرزعه ای در دشت سالیناس مشغول به کار می شوند اما رویاهایشان به باد می رود چرا که لنی، قربانی قدرت خود می شود. رمان موش ها و آدم ها با پرداخت به موضوعاتی جهانی مانند دوستی و نشان دادن چگونگی زندگی افراد تنها و طردشده در آمریکا، در طول سال های متمادی نام خود را به عنوان یکی از برترین و پرطرفدارترین آثار اشتاین بک مطرح کرده است.
»» درباره کتاب موش ها و آدم ها
جان اشتاین بک در کتاب موشها و آدمها، داستان دو دوست به نامهای جورج و لنی را بازگو میکند. این دو دوست دارای ویژگیهای بسیار متفاوتی هستند. آنها برای پیدا کردن کار، از مزرعهای به مزرعه دیگر میروند و به امید اینکه روزی بتوانند زمین و مزرعه اختصاصی خودشان را داشته باشند، زندگی میکنند.
یکی از شناخته شدهترین داستانهای جان اشتاین بک، رمان کوتاه موشها و آدمها است که در سال 1973 منتشر شده. داستان که در سالهای رکود بزرگ آمریکا اتفاق میافتد، بر اساس بخشی از خاطرات نویسنده شکل گرفته است.
جرج میلتون و لنی اسمال دو دوست هستند که با مهتری در آخور اسبها در اسبداریها روزگار میگذرانند. آرزوی دیرین هر دویشان آن است که روزی جایی را بخرند و در آن خرگوش پرورش دهند. لنی از بچگی از نوازش چیزهای نرم خوشش میآید و زور بازوی بسیاری دارد ولی چندان باهوش نیست و کودن است. از همین رو دچار دردسر میشود، به ویژه هنگامی که زن پسر ارباب، کرلی، از او میخواهد تا موهایش را نوازش کند. لنی ناخواسته زن بیچاره را میکشد و از ترس میگریزد.
کرلی خشمگین با مردانش در پی یافتن و از پای در آوردن لنی راهی میشود. جرج هم برغم سوگندش برای پشتیبانی از لنی در چنین درگیریهایی به گروه پیوسته در پی انی راهی میشود. مبنای این داستان آموختههای زندگی اشتاین بک درباره زندگی مردان بیخانمان و دربدر در پی کارگری در اسبدارها است. نام این داستان از سروده رابرت برنز بر گرفته شده است.
کتاب موشها و آدمها از آن رمانهایی است که از شیوه روایتی مبهم استفاده میکند. این شیوه، شیوه سوم شخص هدف نام دارد که به خواننده اجازه دسترسی مستقیم به افکار و احساسات هیچ کاراکتری را نمیدهد و تنها از طریق اعمال و گفتگوی شخصیتها میتواند دیدگاه آنها را استنباط کند.
جان اشتاین بک برای شخصیت رمان خود احساس همدردی میکند اما این باعث نمیشود که برای آنها پایان خوشی را رقم بزند. در عوض او تضاد بین دنیای واقعی سرشار از فقر و کمبود و خشونت را با جهان رویایی آزاد و ثرتمند و دوست داشتنی به تصویر میکشد. این مجاورت بیرحم و خشن به سادگی بیان میکند که رویای آمریکایی شاید چیزی بیشتر از یک خیال نومیدانه نبوده است.
»» بخشی از کتاب
در چند مایلی جنوب شهر سولِدَد، رودخانه سالیناس به لبهی دامنه کوه سرازیر میشود و در آنجا عمیق و سرسبز میگردد. آب رودخانه از روی سنگهای زرد رنگ، زیر نور آفتاب میلغزد و حرکت میکند تا به برکهای باریک برسد، آبی زلال و گرم. یک طرف رودخانه، دامنهی کوه، طلایی رنگ است و رودخانه دایرهوار به سمت آن سرازیر میشود و تا صخرههای محکم کوهستان گابیلان، میرسد. درون دره، کنار آب، درختان ردیف شدهاند… درختان بید با هر بهار تازه و سبز میشوند، خاشاک همراه با سیلابهای زمستانی در مسیر رودخانه حرکت کرده و در نهایت به شاخههای زیرین درختهای چنار چسبیدهاند.
درختان چنار با شاخههای خمیده، بر روی برکه طاق زدهاند. روی لبهی سنگلاخی برکه، زیر درختان، برگها آنقدر عمیق و شکننده فرش شدهاند که اگر یک مارمولک از روی آنها رد شود، سر و صدای بلندی به وجود میآید. عصر هنگام خرگوشها از بیشهها بیرون میآیند تا بر روی سنگها بنشینند، و سطح نمناک و شنی کنار رودخانه از رد پای شبانه راکونها، و رد پای گسترده سگهای مزارع… با فضولات حیوانات و رد سُم آهوها که برای آب خوردن میآیند، پوشیده میشود.
لابهلای درختان بید و درختان چنار باریکه راهی وجود دارد که در اثر رفت و آمد کودکان و نوجوانانی که از مزراع برای شنا کردن در برکه میآیند، و توسط ولگردانی که عصرگاهان از سمت بزرگراه به جنگل و نزدیک رودخانه میآیند، پاخورده و سخت کوبیده شده است. در جلوی شاخهی افقی یک درخت چنار بزرگ، کومهای از خاکستر به جا مانده از آتشها دیده میشود؛ شاخهای که در اثر نشستن بر روی آن، ساییده و صاف شده است.
»» قسمتی از توضیح پشت جلد:
«موش در این رمان معنایی نمادین دارد. نماد کارگران زحمتکشی که همچون موش در چنگال کارفرمایان اسیرند و از زندگی نکبتبار خود ناراضیاند. عنوان داستان از یک شعر معروف “رابرت برنز” شاعر و ترانهسرای نامی انگلیسی گرفته شده که میگوید: چه بسیار نقشههای موشها و آدمها که نقش برآب است.»
»» جملات زیبا از کتاب موش ها و آدم ها
برکهی سبز عمیق رود سالیناس هنوز اواخر بعدازظهر را میگذراند. اکنون دیگر خورشید دره را ترک گفته بود تا ستیغ تند کوهستان گابیلان را در پیش گیرد و بالا رود. نوک تپهها از آفتاب در حال غروب به سرخی میگرایید، اما در کنار برکه میان چنارهای پلیسهدار، سایبانی دلنشین پدید آمده بود. یک مار آبی با چابکی و نرمرفتاری در سطح برکه شناور بود و سر پریسکوپ مانندش را از سویی به سویی دیگر میگرداند. مار طول برکه را درنوردید و به پایهای بیحرکت حواصیلی نزدیک شد که در سطح کمعمق برکه ایستاده بود. سر و نوک ثابت حواصیل نیزهوار در آب فرو رفت و در یک لحظه، مار کوچک را در حالیکه دمش بهطرز جنونآسایی تکانتکان میخورد، به منقار گرفت. هجوم دوردست باد، زوزه کشید و از میان تاج درختان عبور کرد و حرکتی موجمانند در شاخههای درختان پدید آورد…
آدمایی که مث ما تو مزرعه کار می کنند، تنها ترین آدمای دنیان. قوم و خویش ندارن. مال هیچ دیاری نیستن. می رن تو مزرعه، یه پولی می سازن، بعد هم می رن تو شهر به بادش می دن. بعدش هم هنوز هیچی نشده دمشونو می زارن رو کولشون و می رن یه مزرعه ی دیگه. هیچ وقت هم هیچ امیدی ندارن.
«گفتم خیال کن ژرژ امشب رفت شهر و تو دیگه خبری ازش نشنیدی.» کروکس لحنی ظفرآلود به خود گرفته بود. تکرار کرد: «همین.خیالشو بکن.» لنی فریاد زد: «چطور نیاد؟ ژرژ همچین کاری نمی کنه. من خیلی وقته با ژرژم. همین امشب برمی گرده.» اما این شک و تردید بیش از طاقت او بود: «خیالت می رسه که نمیاد؟» چهره ی کروکس از شکنجه دادن لنی، شادمان شده بود. به آرامی گفت: «کسی چه می دونه دیگران چیکار می کنن. فرض کن اون می خواد بیاد اما نمی تونه. خیال کن که کشته می شه یا زخم می خوره. نمی تونه بیاد.» لنی می کوشید بفهمد. تکرار کرد: «ژرژ همچی کاری نمی کنه. زخمی نمی شه. هیچوقت زخمی نمی شه، چون که مواظبه.» (از کتاب موش ها و آدم ها)
خیال کن یهو مجبور بشی شب اینجا تو این اتاق تک وتنها باشی. شاید کتاب بخونی، یا فکر کنی، یا از همینجور چیزا! بعضیوقتا یه فکری میآد تو کلهت. اما هیچکسو نداری بش بگی که فلانچیز اینجوریه یا اونجوری نیس! بعضیوقتا یه چیزی میبینی اما نمیدونی اون چیز راسیراسی هست یا نه، خیاله! کسی رو نداری ازش بپرسی که اونم همون چیزو میبینه یا نه! هیچ چیزی نداری که چیزا رو پاش بذاری و از درست و نادرستش سر دربیاری. من اینجا تو این سوراخی خیلی چیزا دیدم. مست نبودم، اما نمیدونم خواب دیدم یا به بیداری بود. اگه یه کسی رو داشتم میتونست بگه خواب بودم و چیزایی که دیدم تو خواب بوده. اونوقت خیالم راحت میشد. اما اینجوری نمیدونم.(از کتاب موش ها و آدم ها)
گفت: «خیلی کم پیدا میشه که دو نفر با هم سفر کنن! نمیدونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم میترسن!»
من کتکش میزدم، بدجوریام میزدمش. لنی میتونست جواب بده. اگه میداد یه استخون درستم برام نمیذاشت. اما هیچوقت دست روم بلند نکرد.
«جورج میتونه یه خروار چرت وپرت برات ببافه و به هیچجا برنخوره. اصل کار اینه که حرف میزنه. همین که تنها نیس و حرف میزنه خودش خیلیه! خودش خیلیه!»
کی میتونه از پیش بگه یکی دیگه چیکار میکنه؟ یه وقت دیدی میخواد برگرده، اما نمیتونه!
من خیلی دیدم یکی با یکی دیگه یه ساعت حرف میزنه و براش فرق نمیکنه که طرف به حرفش گوش میده، یا اصلا حرفشو میفهمه یا نه! اصل کار اینه که با هم حرف میزنن، یا نشستن و دهنشونو چفت کردن. باقیش مهم نیس. مهم نیس!
خوشبینی استاینبک بر ایمان او به انسان و نیروی سازندهٔ امید و رؤیا استوار است. او در تعریف رسالت خود میگوید: «اگر دو نفر بکوشند که در دل هم راه یابند و احساسات هم را درک کنند نسبت به یکدیگر مهربان خواهند شد و به هم کمک خواهند کرد. کوشش در تفاهم هرگز به کینه نمیانجامد، بلکه همیشه به جانب عشق راهبر است.» استاینبک آدمها را دوست دارد و میکوشد که آنها را بهتر بشناسد تا بیشتر دوستشان بدارد و بهتر وصفشان کند. اشخاص داستانهای او ساختهٔ خیال نیستند؛ آدمهاییاند که او میبیند، کسانی که رنج میبرند و از نتیجهٔ دسترنج خود و دستاوردهای پیشرفت محرومند. میگوید: «قاطعترین انقلاب زمانی صورت میگیرد که مردم بدانند که صاحب روحی هستند. من به فرد انسانی ایمان دارم و خواهم کوشید که از حق انسانها به فعالیت در چارچوب انسانیت دفاع کنم.»(از کتاب موش ها و آدم ها)
فرض بگیر تو فقط باید اینجا مینشستی و کتاب میخوندی. فقط میتونستی با نعل اسب بازی کنی تا اینکه هوا تاریک بشه، اما بعدش باید کتاب میخوندی. کتابها همیشه خوب نیستن، آدم یه نفر رو نیاز داره تا کنارش باشه، آدم اگه کسی رو نداشته باشه دیوونه میشه. فرقی نمیکنه که اون یه نفر کی باشه، تا اونجا که همراهت باشه… بهت میگم…” کروکس شروع به گریستن کرد: “بهت میگم که یه آدم مریض میشه وقتی زیادی تنها میشه.” (از کتاب موش ها و آدم ها)
کتابها همیشه خوب نیستن، آدم یه نفر رو نیاز داره تا کنارش باشه، آدم اگه کسی رو نداشته باشه دیوونه میشه. فرقی نمیکنه که اون یه نفر کی باشه، تا اونجا که همراهت باشه… بهت میگم…” کروکس شروع به گریستن کرد: “بهت میگم که یه آدم مریض میشه وقتی زیادی تنها میشه.”
آبی رو که جریان نداره هرگز نباید خورد.
اسلیم با نگاه عمیقی به جورج آرام گفت: “آدمای زیادی نیستن که با هم سفر میکنن” در فکر فرو رفت: “نمیدونم چرا. شاید هر کسی توی این دنیای لعنتی از دیگری وحشت داره.”
هر کسی یه کم از یه زمین رو میخواد، نه خیلی. فقط چیزی که متعلق به خودش باشه. چیزی که بتونه روش زندگی کنه و کسی نتونه بیرونش کنه. من هرگز هیچی نداشتم. تقریباً در این ایالت برای همه محصول کاشتم، اما محصول خودم نبودن، وقتی هم که برداشتشون میکردم، هیچی مال خودم نبود. (از کتاب موش ها و آدم ها)
درختان بید با هر بهار تازه و سبز میشوند
هیچکس به بهشت نمیرسه، و هیچکسی هم به زمینش نمیرسه. این فقط توی سرشونه. اونا تمام مدت دربارهش حرف میزنن، اما فقط توی خیالاتشونه.
جورج لحظهای از بازی با ورقها دست کشید، تن صدایش رو به گرمی رفت و گفت: “ما میتونیم تعدای خوک داشته باشیم. میتونیم یه دودخونه درست کنیم مثل جایی که پدربزرگ داشت، و وقتی یه خوک رو میکُشیم میتونیم گوشتش رو دود بدیم، و سوسیس و این جور چیزا درست کنیم. وقتی که ماهیهای سالمون به بالای رودخونه اومدن، میتونیم صدها عدد از اونا رو بگیریم و نمک بزنیم یا دودشون بدیم. میتونیم اونا رو برای صبحونه بخوریم. هیچی بهتر از سالمون دودی نیست. وقتی که میوهها برسن، میتونیم کمپوتشون کنیم… و گوجهفرنگیها، آماده کردن اونا برای کنسرو کردن خیلی آسونه. هر یکشنبه یه مرغ میکُشیم یا یه خرگوش. شاید هم یه دونه گاو یا بز داشته باشیم، لعنتی خامهٔ شیرشون اونقدر ضخیمه که باید با چاقو ببریش و با قاشق برش داری.” (از کتاب موش ها و آدم ها)
> لینک کتاب موش ها و آدم ها در سایت آمازون
> لینک کتاب موش ها و آدم ها در سایت گودریدز
# خرید کتاب موش ها و آدم ها با تخفیف
مشاهده قیمت و خرید کتاب موش ها و آدم ها ترجمه سروش حبیبی ( نشر ماهی )
مشاهده پرفروشترین نشرِ کتاب موش ها و آدم ها
دوستان عزیزم
شما می توانید نظرات و قسمت های زیبا یا جالب مربوط به کتاب موش ها و آدم ها را در بخش نظرات با بقیه به اشتراک بگذارید.
#کتاب موش ها و آدم ها
به این مطلب امتیاز دهید:
امتیاز شما به این مطلب
لطفا به این مطلب امتیاز دهید!