کِلیدَر (Kelidar) بلندترین اثر محمود دولت آبادی (Mahmoud Dowlatabadi) است که در سه هزار صفحه و ده جلد به چاپ رسیده و روایت زندگی یک خانوادهٔ کرد ایرانی است که به سبزوار خراسان کوچانده شدهاند. داستان کلیدر که متأثر از فضای ملتهب سیاسی ایران پس از جنگ جهانی دوم است بین سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ روی میدهد. کلیدر نام کوه و روستایی در شمال شرقی ایران است.
خرید کتاب کلیدر اثر محمود دولت آبادی
»» درباره کتاب کلیدر
کلیدر از مردمان روستایی زجرکشیده، مظلوم و همیشه منتظری میگوید که در سالهای ظلم و زور خانها و خانزادههای دهه ۲۰ در یکی از خشکترین و کمرونقترین نقاط روستایی ایران، جایی میان سبزوار، نیشابور و قوچان زندگی میکردند و بر زمینهای خشن و خسیس کویر، عرق میریختند. فضای این داستان، فضای ملتهب سیاسی پس از جنگ جهانی دوم و بین سالهای ۱۳۲۵تا ۱۳۲۷ است.
بلقیس و شوهرش سه پسر و یک دختر دارند. زندگی آنها با چوپانی میگذرد. گل محمد پسر دوم خانواده است که از سربازی برگشته و با وجود داشتن همسری به اسم زیور، عاشق مارال دختر دایی خود میشود و این ازدواج آغاز ماجراهای پر از عداوتی میشود که آخر آن قتل ناخواسته یکی از مالدارهای سرشناس روستایی است. قتلی که به دنبالش دو خون دیگر ریخته میشود. خون دو ماموری که برای تحقیق درباره قتلی که گلمحمدمرتکب شده، آمدهاند. قتلی که درواقع دفاع از خود بوده است. گل محمد به زندان میافتد اما به کمک یکی از اعضای حزب توده به نام ستار، فرار میکند و زندگی مخفیانه و مبارزاتش با اربابان زورگو آغاز میشود، آوازه گلمحمد در سراسر منطقه میپیچد و محبوب مردم میشود، محبوبیتی که برایش مسئولیتی سنگین و تشویشی مداوم آورده است، او تبدیل به قهرمان مردم شده و زندگیاش سراسر ناآرامی و آشوب است؛ ترور محمدرضا شاه به دست حزب توده هم بر این تشویش دامن میزند تا سرنوشتی تلخ را برای گلمحمد افسانهای و یارانش رقم بزند.
رمان کلیدر بسیار واقعگرایانه است. هر سطر داستان آنقدر ملموس است که انگار پیش چشم خواننده اتفاق میافتد. بیشتر شخصیتها بر اساس واقعیت ساخته شدهاند و هرجا لازم بوده با قدرت خیال وصفناپذیر دولت آبادی پروبال گرفتهاند. توصیفهای دولتآبادی از سبک زندگی مردم و رنجها و امیدهای آنان در این اثر و البته همه آثار او، آنقدر دقیق، واقعی و قانعکنندهاند که به راحتی میشود فهمید، نویسنده تمام آنها را با گوشت و پوست خود حس کرده و با خیالپردازی صرف به آنها نرسیده است.
»» سبک و زبان کتاب
کلیدر به سبک واقعگرایی نوشته شدهاست و نویسنده بهطور ضمنی ادعا میکند که وقایع و شخصیتهای داستان، همه بر پایهٔ واقعیتاند. بکارگیری واژگان و اصطلاحات نامأنوس محلی تلاشی برای اثبات این مدعاست. گفتگوهای مابین شخصیتهای داستان نیز کمابیش طبیعی است. اما در وصفها زبان دولتآبادی غالباً زبان شعر است، یعنی آکنده از استعاره و مجاز و سایر آرایههای ادبی. احسان یارشاطر، ادیب و استاد دانشگاه کلمبیا، قدرت دولتآبادی را در همین وصفها و زبان شعری او میبیند و معتقد است دولتآبادی با مهارت کامل توانسته احساس شاعرانه و قدرت تخیل را در نثر خود مهار کند و با پیوند زدن خیال و واقعیت، حکایتی خلق کند که افراد و رویدادهای آن واقعیاند اما اوصاف آنها شاعرانه و خیالانگیز. یارشاطر کلیدر را حماسهای میبیند «با تصاویر پربار شعری در جامهٔ نثر».
با این وجود، نثر آهنگین و حماسهمانند رمان، لحن غزلوار آن در توصیف صحنههای رمانتیک، خودمانی بودن شخصیتهای داستان، تبعیت از سبک نقالیهای سنتی، طولانی و حجیم بودنش، تنوع در شخصیتهای رنگارنگ آن، به تصویر کشیدن جنبههای فراموش شده یا در حال تغییر فرهنگ و فولکلور منطقه و نحوهٔ نگرش آن به دورهای از تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، همگی در موفقیت و محبوبیتِ همچنان پایدار کلیدر تأثیرگذار بودهاند.
کلیدر بر خلاف ساختار نوین و اغلب مبهمِ سبک اکثر داستانهای مدرن فارسی، از سبکی سنتی تبعیت میکند. با وجود طولانی بودن و تعدد شخصیتها و حوادث روی داده در کلیدر، خواننده به راحتی با داستان ارتباط برقرار میکند و نیازی به بازسازی ترتیب زمانی رخداد وقایع که اغلب گیجکننده و مشکلسازند، احساس نمیکند.
بر خلاف آثار نویسندگانی چون صادق چوبک که بازتولید فارسی محاورهای (تغییر نثر نوشته بر اساس شخصیتها) در نثرشان خواننده را با مشکل مواجه میکند؛ سبک روایی سنتی کلیدر به همراه مهارت دولتآبادی در بهکارگیری گویش گفتاری به گونهای که رمان، نثری مشابه فارسی نوشتاری استاندارد داشته باشد طیف گستردهتری از خوانندگان را به سوی کلیدر جذب کردهاست.
زبان داستان با استاندارهای متعارف و معمول مکتب واقعگرایی که در آثار پیشین نویسنده منجمله جای خالی سلوچ به چشم میخورد، سازگاری ندارد. زبان کلیدر شیواتر شده و کاربرد واژگان و اصطلاحات فارسی خراسانی به غنای آن افزوده و به همان سبک فردوسی و بیهقی پرداخته شدهاست. بافت نثر آن اکثراً از واژگانی با اصالت فارسی تشکیل شدهاست و تنها لغاتی از زبان عربی در آن به کار رفته که دیگر جزء جداییناپذیری از زبان فارسی محسوب میشوند.
قدرت و استحکام بخشهای قوی کلیدر، ناشی از تجربهٔ شخصی و مستقیم نویسنده از زندگی روستایی و شهری در همان منطقهای است که داستان ماجرا در آن رخ میدهد. صحنهٔ درو و برداشت محصول در چمنقلعه، یا صحنهٔ حمام عمومی در شب نوروز، یا صحنهٔ مراسم ازدواج در خانهٔ بابقُلی بُندار همگی بسیار طبیعی و متقاعدکننده میباشند و در واقع به بهترین شیوهای نوشته شدهاند که میتوان یک رمان واقعگرایانه را نوشت. استفادهٔ دولتآبادی از اصطلاحات محلی خراسان تا حدی رنگ و بوی خلوص و نابی زبان را به کلیدر دادهاست البته به این قیمت که خواننده در ابتدا احساس میکند که باید مکرراً به واژهنامهٔ پایان کتاب رجوع کند. اما اگر خواننده خواندن رمان را تا جلد پنجم ادامه دهد به گنجینهای ارزشمند از اطلاعات و آگاهی دربارهٔ شیوهٔ رفتار و گفتار مردم در یکی از مهمترین مناطق ایران دست خواهد یافت.
دولتآبادی رماننویسی است که از هنر نویسندگیاش با مهارت تمام استفاده میکند. داستان را با سرعت یکنواختی پیش میبرد، شخصیتها را با ظرافتی مثالزدنی ترسیم میکند حتی با در نظر گرفتن این نکته که او زیاد به ویژگیهای فیزیکی شخصیتها نمیپردازد. از فلشبک و تکگویی بهره میبرد و زبردستانه گفتگوهای بین شخصیتها را تنظیم میکند. کلیدر در مجموع اثر موفقی است اما نه از هر لحاظ. تعدد شخصیتها و زیادهنویسی و اطناب به کلیدر آسیب وارد کردهاست. تعداد زیادی شخصیت در کلیدر وجود دارد که برای روایت داستان اصلی نیازی به آنها نبوده و حتی برخی برای داستانهای فرعی رمان هم ضروری به نظر نمیرسند.
اما مهمترین تصمیمی که نویسنده گرفته شخصیتپردازی کردن گلمحمد به عنوان یک قهرمان اسطورهای و روایت کردن داستان او نه به شکل خلاصه و منسجم بلکه در خلال منظرهای فراخ از رویدادهای اجتماعی و اقتصادی است؛ و از این روست که در کلیدر تعداد کثیری شخصیت، پسزمینههای مختلف (محیط شهری، روستایی، و ایلاتی)، صحنههای گوناگون، و توصیفات طویلی آفریده شدهاست؛ و همچنین از این روست که دولتآبادی نوعی زبان روایی را برای نقل کلیدر به کار برده که از هر لحاظ متفاوت از تمامی نوشتههای پیشین است؛ و در همین نکته است که نقاط قوت و ضعف این اثر حماسهای نهفتهاست.
»» با این جملهها وارد جهان داستان کلیدر میشویم:
اهل خراسان مردم کرد بسیار دیدهاند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بودهاند؛ خوشایند و ناخوشایند. اما اینکه چرا چنین چشمهاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمیدانستند. مارال، دختر کرد دهنهی اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه میرفت. گونههایش برافروخته بودند. پولکهای کهنهی برنجی از کنارههای چارقدش به روی پیشانی و چهرهی گرد و گرگرفتهاش ریخته بودند و با هر قدم پولکها بهنرمی دور گونهها و ابروهایش پر میزدند…
چشمهایش به پیش رویش دوخته شده و نگاهش را از فراز سر گذرندگان به پیشاپیش پرواز داده و لبهای چو قندش را بر هم چفت کرده بود و چنان گام از گام برمیداشت که تو پنداری پهلوانی است به سرفرازی از نبرد بازگشته. هم اسب سیاهش قرهآت چنان گردن گرفته، سینه پیش داده و غراب سم بر سنگفرش خیابان میخواباند، که انگار بر زمین منت میگذاشت و به آنچه دورش بود فخر میفروخت. درویشی که پردهی شمایل را به دیوار آویخته بود، زبانش از صدا باز ماند.
چه که تماشاگرانش همه چشم از پرده و گوش از صداش واگرفتند، سر به سوی اسب سیاه و دختر گرداندند و گوش فرادادند به درقدرق باوقار سم اسب بر سنگفرش خیابان، که پردهدار نفیر از سینه برکشید و خلق را به خویش فراخواند.
»» بخشی از کتاب
ما را مثل عقرب بار آوردهاند؛ مثل عقرب! ما مردم صبح که سر از بالین برمیداریم تا شب که سر مرگمان را میگذاریم، مدام همدیگر را میگزیم. بخیلیم؛ بخیل. خوشمان میآید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم. خوشمان میآید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را میجود. تنگنظریم ما مردم؛ تنگنظر و بخیل؛ بخیل و بدخواه. وقتی میبینیم دیگری سرِ گرسنه زمین میگذارد، انگار خیال ما راحتتر است؛ وقتی میبینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطرجمعی ماست؛ انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم.
»» جملات زیبا از کتاب کلیدر
افتادن، هیچ شکوهی ندارد، آنگاه که جانی از زیر ضربهها به در بردی، تازه هراس آغاز میشود. جویده شدهای، جای جای زخم بیم در تو بافته میشود. احساس اینکه نتوانی برخیزی! احساس دهشتناک. اگر نتوانی برخیزی؟! بیم فردا. این تو را میکُشد. با این همه بر میخیزی. نیمه خیز میشوی و بر میخیزی. اما همان دم که در برخاستی ترس این داری که نتوانی بایستی. به دشواری میایستی، اما براه افتادن دشواری تازه ایست. یک گام و دو گام. پاها، پاهای تو نیستند. میلرزند. ناچار و نومید قدم بر میداری. در تو ستونی فرو ریخته است…
سنگ تاب میآورد. نعرهی آسمان و تابش آفتاب و سرمای نیمه شبانه را تاب میآورد. سنگ بر جای چسبیده است. بی جنبشی، سرشت آن است، میتواند تا پایان دنیا خاموش نشسته بماند. اما آدم؟ تپش و جنبش را دمی او را وا نمیگذارد. چیزی، چیزی شناخته و ناشناخته همواره درون او میجوشد. بر افروختگیاش را برای همیشه نمیتواند پنهان دارد. تاب و دوامش را کش و مرزی نیست. سرانجام فواره میزند و از خود بدر میریزد. چشمه گون برون میجوشد. با اینکه آرام، آرامتر، قطره قطره، دلمایه خود را واپس میدهد. به اشکی، به کلامی، یا به فریادی، به تیغه خنجری، به ارژنی یا به شلیکی… (از کتاب کلیدر)
درد از همین نقطه پیدا میشود. گنگی زبان و گستردگی جان
«من آمدهام ببینمتان. سلام. خِفّت مخورید.»
بر گوش کر، نگفته بهتر.
شاید شما تعجب کنی ارباب از حرف من، ارباب؛ اما به عقیده من بیشتر مردم، بیشتر وقتها دروغ میگویند. نه بیشتر مردم، که همه مردم همه وقتها دروغ میگویند! فقط وقتهایی که تنها هستند، ممکن است راست هم بگویند. اما به ندرت! چون آدم وقتی هم که تنها میشود، تنهاییاش پر است از دروغهایی که در میان جماعت و با دیگران گفته بود. حق هم دارند که دروغ بگویند. ارباب، چون که حقیقت آدم را دیوانه میکند (از کتاب کلیدر)
شکم نان میخواهد. گفتگو که حالیاش نمیشود. جای نان چاخان هم نمیشود تحویلش داد.
تا او هر حرفی را جا و بیجا بر زبان بیاورد. برروی هم، زیور بیش از آن گرفتار خویش بود که بتواند پاپیچ دیگری بشود. از سویی دل خوش هم از بلقیس نداشت، پس این به که او جوری دچار رنج و خفّت باشد. دیری بود که آندو با همدیگر اسب چپ بستهبودند.
خانعمو ، مرد کهن، تن راست کرد. برابر خانمحمد ایستاد و چنگ در شانۀ او زد. و همچنان که پنجههایش در پوست و گوشت فرو بنشیند، بازوی سالخوردهترین فرزند برادر خود را فشرد و گفت:
«زنده بمان، زنده بمان. بشنو که عمویت با تو چه می گوید! زنده بمان. میخواهم که کینه خود را به کار بگیری. این دنیا که من میشناختمش، بیشتر مستوجب کینۀ تو است تا لایق خوشطبعی من. زنده بمان و کینۀ خود را بپروران. تو زنده بمان خانمحمد؛ از آن که حق با تو بود. ما باید پیشدستی میکردیم. ما باید اول دست به کشتن میزدیم. حق با تو بود که چنین میگفتی. خانمحمد حق با تو بود. پس حق با توست که بمانی و عمل کنی. قدر کینههای تو را حالا دارم من میشناسم. پس زنده بمان و آن کینهها را صدچندان کن. زنده بمان و بکش. بکش و بکش و بکش. حرف آخر من به تو، حکم آخر من به تو همین است.» (از کتاب کلیدر)
اما نه! نه ما مردهای پای کرسی هستیم، نه پدرهایمان اینجور بودهاند. خاک این سرزمین، در همه روزگارها، با خون ما مردم آبیاریشده. ما ایلیاتی هستیم. نمیبینی چه جور زندگی میکنیم، چه جوری زندگی کردهایم؟ عزیز دُردانه نیستیم ما. مرد جنگ و جدالیم. اشکهایت را پاک کن! اشکهایت را پاک کن. گریهزاری دیگر، بس! حالا وقت کار است.» (از کتاب کلیدر)
آدمیزاد ـ دست کمـ دو گونه زندگانی میکند؛ یکی آنکه هست و دیگری آنکه میخواهد.
چون دلت با من نباشد، همنشینی سود نیست
گرچه با من مینشینی، چون چنینی سود نیست.
چون دهانت بسته باشد، در جگر آتش بود
در میان جو درآیی، آب بینی سود نیست.
چونکه در تن جان نباشد، صورتش را ذوق نیست
چون نباشد نان و نعمت، صحن و سینی سود نیست.
گر زمین از مُشک و عنبر پر شود تا آسمان
چو نباشد آدمی را راهبینی، سود نیست.
تا ز آتش میگریزی، تُرش و خامی چون خمیر
گر هزاران یار و دلبر میگزینی، سود نیست.
عشق. همان نیروی لایزال که بنده و کدخدای نمیشناسد. ارزشی شایانِ آدمی و خود ویژه او. از گریبان فقر هم عشق سر میکشد. (از کتاب کلیدر)
چرت. خواب. آفتاب. خاموشی. فراموشی. جهان را گو که بچرخد!
قلچماق و دلپاک و سر براه و دل به کار بود. مرد را همین بس
مرض لانه خودش را میان حشمِ کمقوّه پیدا میکند.
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛ مثل عقرب! ما مردم صبح که سر از بالین برمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه ی خاطر جمعی ماست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم! (از کتاب کلیدر)
درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچکس حالی کرد!
شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند، اما تلخی هایش هر بار تازه اند، هر بار تازه تر. (از کتاب کلیدر)
> لینک کتاب کلیدر در سایت آمازون
> لینک کتاب کلیدر در سایت گودریدز
# خرید کتاب کلیدر با تخفیف
مشاهده قیمت و خرید کتاب کلیدر اثر محمود دولت آبادی – پنج جلدی
مشاهده قیمت و خرید کتاب کلیدر اثر محمود دولت آبادی – پنج جلدی از ایران کتاب
دوستان عزیزم
شما می توانید نظرات و قسمت های زیبا یا جالب مربوط به کتاب کلیدر را در بخش نظرات با بقیه به اشتراک بگذارید.
#کتاب کلیدر
به این مطلب امتیاز دهید:
امتیاز شما به این مطلب
لطفا به این مطلب امتیاز دهید!