فروشنده ی دوره گرد (Der Hausierer) رمان سوم نویسنده اتریشی، پتر هاندکه (Peter Handke) است که پس از «زنبورها» منتشر شد. این اثر، داستانی جنایی است؛ داستان قتلی که عناصر تمام داستانهای جنایی ممکن را در خود جای داده است. هر جمله این کتاب یک داستان است. قهرمان داستان، فروشندهای دورهگرد است. او همهچیز را مشاهده و کوچکترین اتفاقات را ثبت میکند. او شاهدی است که در همهجا حضور دارد.
»» درباره کتاب فروشنده ی دوره گرد
هاندکه در ابتدای هر فصل داستان توضیحی درباره روند ماجرا دارد. توضیحی که شاید به ظاهر خشک و گزارشگونه برسد اما او با مهارت زیادی شما را از این گزارش به درون داستان میکشاند و گرفتارتان میکند:
«غریبه است، اما نه به معنای مثبتِ آن: غریبهای است که مثل بلا بر سر آنها نازل میشود.
وقتی حرف میزند، فقط در زمان حال و از زمان حال حرف میزند؛ مثلاً چیزی برای نوشیدن سفارش میدهد یا سلام میکند. صحبت کردنش فقط بخشی از پیشرَویاش به جلوست.
معلوم است که چیزی میخواهد. مثل فروشندههای دورهگرد رفتار میکند. شاید فروشندهٔ دورهگرد است.
وقتی داستان آغاز میشود برای کسی که وارد شده است همهچیز، هر چیزی که خودش را در دیدرسِ او قرار میدهد، در نهایتِ نظم است. این نظم آنقدر توی چشم میخورد که تکتک شمرده میشود. نظمی در نهایتِ وسواس.»
خوانندهٔ این داستانِ پُرماجرا نباید از چیزی غفلت کند. او نمیتواند به جوابی قطعی برسد، چون جواب قطعیای وجود ندارد.
»» در پشت جلد میخوانیم:

»» بخشی از کتاب
شاید فقط یک بچه است که پشت سر او حرکاتش را تقلید می کند. پرده می لرزد یا کسی آن پشت تکان می خورد؟ در تاریکی چشمش را بازو بسته می کند. الان دیگر همه شروع می کنند خداحافظی کردن از هم. کسی که آن گوشه روی زمین چمباتمه بود ناگهان می ایستد. وقتی می دود انگار دیگر اطرافش را نمی بیند. یک نفر روی شانه اش دست می گذارد اما او برنمی گردد. این فریادی است که به آدم آرامش می دهد. او با نفس بند آمده داخل نشسته که می شنود یکی بیرون با در ور می رود؛ دری که اصلا باز است. «لبخند به چشم هایش نمی رسد.» سایه دستی ناآشنا صورت شخص خوابیده را تاریک می کند. آن چه یادش می آید دیگر ناراحتش نمی کند.
زن انگشت خیسش را به او نزدیک می کند. اشیایی که قشنگ بی حرکت سرجای شان نشسته اند او را سر عقل می آورند. پرنده ای او را به هوس پریدن می اندازد. پالتو را بدون کمک می پوشد. دست بلند می کند که در بزند، اما دوباره آن را پایین می آورد و به رفتن ادامه می دهد. تابلو نشان می دهد کوچه بن بست است. انگار تعقیب کننده فرضی فقط به این خاطر، این جور قدم به قدم پشت سرش راه می رود که خودش هم فکر می کند دارد تعقیب می شود. پشت سرش کلید دوباره می چرخد. چرا ناگهان همه این قدر مودب شده اند؟ نمی تواند تشخیص دهد که شی دارد تکان می خورد یا نه. در نمی خواهد بسته شود. این تاریکی واقعا مجازات است. با زن تنها می شود. از بس گرسنه است دیوار هم به نظرش خوشمزه می آید. موقع رد شدن رد گلوله را روی سنگ فرش می بیند. دستش به حالت غیر عادی کاری انجام نمی دهد. جرئت نمی کند بنشیند. خنده، خنده یک مرد است.
»» جملات زیبا از کتاب فروشنده ی دوره گرد
او دیگر مُرده است، فقط هنوز این را نمیداند.
آغازِ داستان هم آغاز نیست، ادامه است.
او مطمئن نیست فریاد از کدام سمت آمده است. سفیدی چشم های زن سفید نیست. حرکات بی اختیارند. چرا در این وضعیت که اشکالی ندارد نمی خواهد از او عکس بگیرند؟ صفحه معینی از کتابچه تلفن باز است. وقتی می افتد، به شانه چرخی می خورد. در خود فرو می رود و جمع می شود. حرکات نامتعادل اند. از آن جا که فروشنده ی دوره گرد اغلب ساعت ها بی کار است، وقت دارد چیزهایی را تماشا کند که از دست دیگران در می رود. عمل افتادن، نه یکباره، که کم کم پایان می یابد. از ناراحتی، پاها را بالا خم می کند. ناگهان چشم سومی وسط دو چشم دیگر ظاهر می شود.
> لینک کتاب فروشنده ی دوره گرد در سایت آمازون
> لینک کتاب فروشنده ی دوره گرد در سایت گودریدز
# خرید کتاب فروشنده ی دوره گرد با تخفیف
مشاهده قیمت و خرید کتاب فروشنده ی دوره گرد ترجمه آرزو اقبالی (نشر چشمه)
دوستان عزیزم
شما می توانید نظرات و قسمت های زیبا یا جالب مربوط به کتاب فروشنده ی دوره گرد را در بخش نظرات با بقیه به اشتراک بگذارید.
#کتاب فروشنده ی دوره گرد
به این مطلب امتیاز دهید:
امتیاز شما به این مطلب
لطفا به این مطلب امتیاز دهید!