آلیس در سرزمین عجایب (Alice’s Adventures in Wonderland) نوشته لوئیس کارول (Lewis Carroll)، نویسنده انگلیسی است. این کتاب یکی از مشهورترین آثار فانتزی جهان به شمار میرود که تاکنون مورد اقتباسهای نمایشی و سینمایی زیادی نیز قرار گرفته است.این کتاب که برای کودکان نوشته شدهاست داستان خیالی سفر دختری به نام آلیس را تعریف میکند که به دنبال خرگوش سفیدی به سوراخی در زمین میرود و در آنجا با ماجراهای عجیبی روبهرو میشود. همچنین این کتاب در مقاله پرفروش ترین رمان های دنیا معرفی شده است.
خرید کتاب آلیس در سرزمین عجایب
»» درباره کتاب آلیس در سرزمین عجایب

»» در بخشی از کتاب می خوانیم
کمی بعد صدای تپتپ پاهای کوچکی به گوش رسید و خرگوش در حالیکه سراسیمه با خودش حرف میزد نمایان شد.
– خدا به پنجههایام رحم کند! دوشس من را میکشد!
او همانطور که پریشان دور و برش را میگشت، چشمش به آلیس افتاد و آمرانه گفت: «ماریآن، سریع به خانهام برو و برایام یک جفت دستکش و یک بادبزن بیاور! بجنب!»
آلیس بیاختیار از جا برخاست و مسیری را که خرگوش نشان داده بود پیش گرفت؛ حتما خرگوش او را با مستخدمش اشتباه گرفته بود. او به خانهی کوچکی رسید که روی درش عبارت «آقای خرگوش» به چشم میخورد. سپس وارد شد و مطابق انتظار روی میز چند دستکش سفید بچهگانه و یک بادبزن دید. او دست دراز کرد تا وسایل خرگوش را از روی میز بردارد، اما چشمش همان لحظه به بطری شیشهای افتاد که برچسب روی آن میگفت: من را بنوش!
او بیدرنگ بطری را برداشت. تا به حال با هر بار خوردن و نوشیدن اتفاق هیجانانگیزی رخ داده بود، به علاوه احتمال داشت که بطری او را باز بزرگ کند و آلیس از قدوقوارهی کوچکش خسته شده بود. او بطری را تا نیمه نوشید و به ناگاه چنان قد کشید که سرش به سقف خانه خورد. آلیس به سختی دستوپاهایاش را جمع کرد، اما یک دستش از پنجره بیرون زد و پای دیگرش درون دودکش فرورفت.
آلیس با خودش گفت: «در خانه همهچیز بهتر بود؛ نه کسی قد میکشید و نه آب میرفت. به علاوه موشها و خرگوشها کسی را امر و نهی نمیکردند!»
»» درباره لوئیس کارول
چارلز لاتویج دادسون (Charles Lutwidge Dodgson) با نام مستعار لویی کارل (زاده ۲۷ ژانویهٔ ۱۸۳۲ در دیرزبری – درگذشته ۱۴ ژانویهٔ ۱۸۹۸ در گیلدفورد) استاد ریاضیات کالج کرایستچرچ دانشگاه آکسفورد، کشیش، عکاس و نویسنده انگلیسی بود. او جزو بزرگترین نویسندگان ادبیات کودک جهان بهشمار میرود.
چارلز لاتویج دادسون با نام مستعار لوئیس کارول (لویس کارول) در ۲۷ ژانویهٔ ۱۸۳۲ به دنیا آمد. او استاد ریاضیات کالج کرایستچرچ در دانشگاه آکسفورد، فرزند خانوادهای ثروتمند از طبقات بالای جامعه و افراد بانفوذ شمال انگلستان، دارای رگه ایرلندی و وابسته به دو طبقه اصیل نظامی و مذهبی بود. وی تدریس در آکسفورد را از ۱۸۵۵ آغاز کرد و تا ۲۶ سال بعد ادامه داد.
کارول در ردیف خیالپردازینویسان مهم دوره ویکتوریا قرار دارد. آلیس در سرزمین عجایب (۱۸۶۵) و آنسوی آینه (۱۸۷۲) از مهمترین آثار او هستند که همچون دیگر آثار ادبی او با نام مستعار «لوئیس کارول» منتشر شدند.
هر دو کتاب، سفر آلیس، قهرمان دختر داستان را شرح میدهند و ماجراهایی را بیان میکنند که به صورت نمادین سیر تحول ذهنی او را در مسیر زندگی نشان میدهد. گونهٔ این داستانها، خیالپردازی است و در بستری رشد میکند که فراواقعیتها پایههای طرح را تشکیل داده و لحظاتی از زندگی نویسنده را به تصویر میکشند.
مهارت او در بازی با کلمات، منطق و خیالپردازی خوانندگان را، از کودکان گرفته تا برگزیدگان ادبی، مجذوب خود کردهاست و فراتر از آن، آثار وی عمیقاً در فرهنگ امروزی جای گرفته و بسیاری از هنرمندان را تحت تأثیر قرار دادهاست.
وی در ۱۴ ژانویه ۱۸۹۸، در شصت و شش سالگی، بر اثر ذاتالریه شدید در گیلدفورد در جنوب شرقی انگلستان درگذشت و در گورستان مونت سمتری در گیلدفورد به خاک سپرده شد.

»» جملات زیبا از کتاب آلیس در سرزمین عجایب
آلیس نشسته بود لب آب، کنار خواهرش، و از اینکه کاری انجام نمیداد دیگر حوصلهاش داشت سر میرفت. یکی دو بار به کتابی که خواهرش میخواند دزدکی نگاهی انداخت، اما هیچ تصویر یا گفت وگویی در کتاب نبود، با خود فکر کرد: «آخه کتاب بی عکس و گفتگو به چه دردی میخورد؟ پس فکری به ذهنش رسید: ارزش داره بلند شم چند تا گل مینا بچینم و تاج گلی درست کنم یا نه! اما در همین لحظه ناگهان خرگوشی سفید با چشمان صورتی از نزدیکی او رد شد. اتفاق چندان خارقالعادهای نیفتاده بود؛ و آلیس هم پیش خود اندیشید چندان چیز عجیبی نیست که خرگوشی حرف بزند و بگوید: وای خدایا! خیلی دیر شد!…»
در ظهر یک روز گرم تابستان، آلیس و خواهرش در سایه درختی نشسته بودند و کتاب میخواندند. آنها کتاب خواندن را خیلی دوست داشتند. ناگهان یک خرگوش سفید با سرعت از جلوی آنها گذشت. خرگوش کت و شلوار داشت و کلاه هم روی سرش گذاشته بود. آلیس نتوانست خودش را کنترل کند و دنبال خرگوش به راه افتاد…
کرم ابریشم و آلیس مدتی در سکوت یکدیگر را برانداز کردند تا بالاخره کرم نیِ قلیان را از دهان در آورد و بیحال و خواب آلود رو کرد به آلیس. «تو کی هستی؟»
شروع دلگرم کنندهای برای گفتوگو نبود. آلیس مِن و مِن کرد که «راستش… درست نمیدانم قربان. یعنی نمیدانم الان کی هستم. یعنی… فقط میدانم صبح که بیدار شدم کی بودم. ولی از صبح تا حالا چند بار عوض شدهام.»
کرم ابریشم عبوس گفت «منظور خودت را توضیح بده.»
متأسفم قربان، ولی نمیتوانم منظور خودم را توضیح بدهم چون… چون من خودم نیستم. میفهمید؟»
«نمی فهمم.»
«ببخشید که نمیتوانم بیشتر توضیح بدهم.» سعی داشت مؤدب باشد. «از قضا خودم هم نمیفهمم. این همه عوض شدن در یک روز گیج کنندهست.»
کرم ابریشم گفت «نیست.»
«آلیس» در سراشیبی لب آب، کنار خواهرش نشسته بود و کمکم داشت از بیکاری خسته میشد. یکی دو بار، نگاهی به کتابی که خواهرش میخواند انداخته بود اما آن کتاب نه عکسی داشت و نه گفتوشنودی و آلیس فکر کرد: «کتابی که نه عکس دارد و نه گفتوشنودی به چه درد میخورد؟»
پس فکری از ذهنش گذشت (البته تا آنجا که میشد، زیرا گرمای آن روز تابستان مغزش را کرخت میکرد) آیا لذت ساختن یک تاج گل مینا به این می ارزد که برای چیدن گل از جایش بلند شود. در همین اندیشه بود که ناگاه یک «خرگوش سفید» با چشمان صورتی، دواندوان از کنارش گذشت. چیز عجیب و غریبی در کار نبود و برای آلیس اتفاق فوقالعادهای نبود که خرگوشی زیر لب به خود بگوید:
«وای، خدایا، خدایا، دیرم شد!» (آلیس چون بعدها در این باره فکر کرد پذیرفت که بایستی از این اتفاق تعجب میکرد اما در آن لحظه به نظرش کاملاً طبیعی آمد).
با این حال، هنگامی که خرگوش ساعتی از جلیقهاش بیرون آورد و به آن نگاه کرد و دوباره با عجله به راه افتاد، آلیس از جا جستی زد. زیرا ناگهان متوجه شد که تا آن وقت خرگوشی را ندیده بود که جلیقه داشته باشد و ساعتی از جیبش بیرون بیاورد. آلیس که بهشدت کنجکاو شده بود، در میان کشتزارها به دنبال خرگوش به راه افتاد و خوشبختانه سر بزنگاه خرگوش را دید که ناگهان در لانهای بزرگ، زیر چپری ناپدید میشود.
لحظهای بعد، آلیس بیکه در فکر آن باشد که چگونه دوباره از لانه بیرون خواهد آمد، به درون لانه خزید.
لانه، ابتدا مانند دالان زیرزمینی به طور افقی پیش میرفت اما ناگاه گود شد. آنچنانکه، آلیس، پیش از آنکه کاری از دستش برآید، در گودالی عمیق سقوط کرد.
یا چاه بسیار گود بود یا سقوط آلیس بسیار کند، زیرا وقت داشت تا پیرامون خود را ببیند و از صحنۀ بعدی شگفتزده شود. ابتدا کوشید به پایین نگاه کند تا ببیند به کجا میافتد اما درون چاه تاریکتر از آن بود که چیزی را بتوان به روشنی دید. سپس با مشاهدۀ دیوارهای چاه متوجه شد که پر از قفسۀ کتاب و گنجه است، و جابهجا نقشههای جغرافی و عکسْ آویخته شده بود. ضمن عبور از برابر قفسهای، کوزهای را برداشت که رویش نوشته بود: «مربای ژلهای پرتقال» اما از بداقبالی آلیس، خالی بود. جرأت نکرد آن را پرت کند تا مبادا کسی را در پایین چاه بکشد ولی به ترتیبی عمل کرد که ضمن پایین رفتن، آن را در گنجهای گذاشت که از مقابلش میگذشت.
آلیس پیش خود گفت: «خوب، پس از چنین سقوطی دیگر از پله افتادن ترسی نخواهم داشت! در خانه هم خواهند دید که من شجاع هستم. بعدها حتی اگر از پشتبام هم پرت شوم پایین صدایم درنخواهد آمد!» (واقعاً هم چنین میشد!)
آلیس همچنان پایین و پایینتر میرفت. آیا این سقوط را فرجامی و تمامشدنی نبود؟
آلیس با صدای بلند به خود گفت: «از خود میپرسم تا این لحظه از فاصلۀ چند کیلومتری افتادهام! مثل اینکه باید به مرکز زمین نزدیک شده باشم. خوب، فکر میکنم باید شش هزار کیلومتر شده باشد…» (زیرا چنانکه میبینید، آلیس چیزهایی از این نوع در درسهای مدرسه یاد گرفته بود و اگرچه در اینجا فرصت مناسب آن نبود که معلوماتش را نشان بدهد، زیرا شنوندهای نبود _ با این حال تکرار آن، برایش تمرین بسیار خوبی بود.) «بله، تقریباً عمق را درست گفتم اما از خودم میپرسم در چه طول و عرض جغرافیاییای واقع شدهام؟» (آلیس دربارۀ «طول و عرض» جغرافیایی چیزی نمیدانست اما فکر میکرد اینها کلمات زیبا و پرطنینی هستند برای گفتن».
اندکی بعد، دوباره به پرسش آغاز کرد: انگار درست در عمق زمین افتادهام. چه خندهدار خواهد شد اگر میان مردمی سر در بیاورم که روی کلهشان راه میروند! گمان میکنم آن مردم را بشود نامید «کلهپاها». «آلیس بیشتر، از اینرو خرسند بود که در آن لحظه در آنجا کسی نبود تا سخنش را بشنود زیرا به نظر نمیرسد این کلمه، در اینجا درست باشد» اما باید نام این کشور را از آنها بپرسم، «ببخشید خانم، آیا من در زلاند نو هستم یا در استرالیا؟» (ضمن این پرسش، کوشید تعظیمی کند. تعظیمی را در نظر بگیرید وسط هوا! اگر شما در چنین وضعی بودید، فکر میکنید میتوانستید تعظیم کنید؟) «او مرا دخترکی بیسواد تصور خواهد کرد! نه، بهتر است پرسشی نکنم، شاید نام این کشور را در گوشهای نوشته باشند».
> لینک کتاب آلیس در سرزمین عجایب در سایت آمازون
> لینک کتاب آلیس در سرزمین عجایب در سایت گودریدز
# خرید کتاب آلیس در سرزمین عجایب با تخفیف
خرید کتاب آلیس در سرزمین عجایب ترجمه زویا پیرزاد (نشر مرکز)
خرید کتاب آلیس در سرزمین عجایب (پرفروشترین)
دوستان عزیزم
شما می توانید نظرات و قسمت های زیبا یا جالب مربوط به کتاب آلیس در سرزمین عجایب را در بخش نظرات با بقیه به اشتراک بگذارید.
#کتاب آلیس در سرزمین عجایب
به این مطلب امتیاز دهید:
امتیاز شما به این مطلب
لطفا به این مطلب امتیاز دهید!